شب میرسد زراه. زراه همیشگی
شب با همان ردای سیاه همیشگی
تردید در برابر بد!
خوب!
نیستی!
چشمت چراغ سبز و سیاه همیشگی
عاشق شدن گناه بزرگیست _گفته اند_
ماییم و ثقل بار گناه همیشگی!
میبینمت که صید دل خسته میکنی
با سحر چشم _مهر گیاه همیشگی_
ای کاش میشد آنکه به ره با ز بینمت
با شرم و نهز ونیم نگاه همیشگی!
نازت نمیکشم که لگد مال هر کسی
ماهی ولی دریغ نه ماه همیشگی...
(بری بونس هلالی من میخورد تو را_
شب _ماهی بزرگ و سیاه همیشگی)
با بیستارههای جهان گریه کردهام
یک آسمان ستاره گواه همیشگی
تا راز دل بگو یم. در خویشتن شدم
سر بر دهام به چاه به چاه همیشگی
نازت نمیکشم که لگد مال هر کسی
ماهی ولی دریغ نه ماه همیشگی
خر گوشکم به شعبده میآورم برون
خرگوش تازهای زکلاه همیشگی
موی تو خرمنی ست طلایی. به دست باد
در چشم من جهان پر کاه همیشگی
آرامش شبانه مگر میتوان خرید
با سکهٔ قدیمی ماه همیشگی؟
یک باغ بیترنم مرغان در قفس
سوغات روز
روز تباه همیشگی
حیف از غزل که_تنگ بلور است_پر شود
با اشک گرم و سردی آه همیشگی!
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر