شعر ناتمام
ما، | من و تو، | در جایی زندگی کردیم، | که در نداشت | پنجره نداشت | دیوار نداشت | آسمان نداشت... | پیامبرانی از آسمان آمده بودند | با خود دیوارهایی آورده بودند | و پنجرههای کوچکی که گناه نام داشت | و دری که | همیشه بسته بود | من و تو | در جایی زندگی کردیم | که فردا نداشت: | همه ساعتها را | غسل داده بودند | در آب | این نوشته را | قبل از آن که تمام شود | پاک کرده بودند.
چند برگ از این کتاب را اینجا در گوگلبوکز بخوانید.
با کلیک کردن روی این قسمت سری هم به صفحه فیسبوک این کتاب بزنید.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر