«نمیدانم. شاید آن چیزی که مرز خواب و بیداری مینامم، به قول بعضی از روانشناسها در حقیقت مرز عقل و جنون بوده است. بیشتر از این نمیتوانم چیزی دربارهی آن بعدازظهر بگویم. آخرین چیزی که دقیقاً یادم هست، صدای سیفون بود و همزمانی قطع شدن آن صدا با به پایان رسیدن موسیقی اضطرابآور مهرداد. صورتم را قبل از کشیدن سیفون با آن حولهی سبز کاهویی خشک کرده بودم و تصمیم گرفته بودم کلمهای دربارهی ساعت سه حرف نزنم. فکر نمیکنم بعد از بیرون آمدنم از دستشویی اتفاق خاصی افتاده باشد. شاید هم من چیزی یادم نمانده، مثل خیلی چیزهای دیگر آن بعدازظهر که همه از خاطرم رفتهاند.»
بخشی از داستان یک بعدازظهر معمولی «ما دایناسور بودیم» نخستین مجموعهداستان شهلا زرلکی، منتقد و داور ادبی ست. این مجموعه با ۱۲ داستان کوتاه، اغلب به روابط فردی و توصیف احوالات درونی انسانها میپردازد. یک بعدازظهر معمولی، ما دایناسور بودیم، بهار خواب، جاودانگی، خداوند معبد نپال، آنها تمام تعطیلات با هم بودند، نانا، صابون گلنار، الدورادو، پاپا نیکلا، مثل صدای باد و یک داستان یکساعته داستانهای این مجموعه هستند.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر