من هنگام آمدن تو به خانه صندلی را آماده میکنم، تو مجبور نباشی از خستگی به من سلام گویی. من به تو سلام میگویم. فقط تو در روزهای تعطیل به من سلام بگو. میدانم هوای بیرون از خانه آنقدر سرد نیست ولی ترا دوست دارم. من از انتهای آتشفشان آتش را حدس میزنم و اگر به تو شما بگویم مبدل به آتش میشوم. پس تو نزدیک من هستی. پس تو پلهها را آمدهای. پس تو نام مرا میدانی، چرا در سرما بمانیم، چرا در زمهریر اسفندماه فقط گلهای زنبق را عاشق باشیم. چرا از همسایهها بترسیم که ما هنوز زنده هستیم و پرتقالها را دوست داریم. ما هنوز میتوانیم در کنار پاییز در حومهی اسفندماه در خانهها را سراسیمه بزنیم. ما هنوز فراموش نکردهایم که روزها کوتاه است هنگامی که پرندگان پرواز کنند روز تمام است.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر