بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
بدبخت
افسوس، زندگی مثل ساعت نیست که بشه عقربههاشو راحت کشید عقب و گفت از این ساعت به بعد، میخوام خوشبخت یا بدبخت باشم.
شهرام رحیمیان | دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد
(افسوس، بدبخت، بعد، خواستن، خوشبخت، راحت، زندگی، ساعت، عقب، عقربه، مثل، گفتن)
(افسوس، بدبخت، بعد، خواستن، خوشبخت، راحت، زندگی، ساعت، عقب، عقربه، مثل، گفتن)
میلیونها و میلیاردها آدم توی این جهان هستند و همهشان میتوانند بی تو زندگی کنند، آخر من بدبخت چرا نمیتوانم؟
من دوست دارم غروب بیفته وسط سفر اگه اولش باشه دلم میگیره، اخرشم که باشه دیگه بدتر. از طلوع خورشید حرصم درمیاد. چون مال اونایی که فکر میکنند یا دوست دارن یه روز به جایی برسند، یا مال بدبختهایی که مجبورند دنبال یک لقمه نون بخور نمیر صبح زود از خونه بزن بیرون.
مظفر تايپ اوسلو: هركه خاطراتم رو خواند، | خواهد گفت: | بيچاره | آدم بدبخت |ايمونش از دست رفته بود از فقر.