عموجان در جایی خوانده بود که تمام اتفاقات عالم به هم مربوط است. خواسته بود در این باره اظهار فضل کند اما بهش مجال حرف زدن نداده بودند. ولیکن، برای یک بار در زندگی حرفش درست بود و آنها که سر میز شام گرم خوردن بودند نفهمیدند که چه نخهای نازکی از هر کلمه، از هر برخورد آنی، از هر حادثهی جزئی آویزان است و چهگونه این رشتهها مثل الیاف رنگین فرش کیهانی در هم تنیدهاند...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر