در این نمایشنامه «کاسپار» پسر شانزده سالهای است که در یکی از خیابانهای آلمان با سر و وضع مضحک و راه رفتن غیر عادی توجه عابران را جلب میکند. وی نامهای در دست دارد که آن را «پیرزنی فقیر و خدمتکار» خطاب به یک افسر سوارکار نوشته و ماجرای زندگی پسرک را شرح داده است. از محتویات نامه چنین برمی آید که پسرک از یک سالگی در مکانی تنگ و تاریک نگه داری شده است. خود کاسپار در پاسخ به پرسشهای مکرر تنها میتواند بگوید: «نمیدانم. میخواهم مثل آن سوارکاری بشوم که پدرم بود». بدین سان او را برای مراقبت به برج زندانی منتقل کردند؛ اما سرانجام مردی به نام «فویرباخ» سرپرستی او را بر عهده میگیرد و تعلیم و تربیت او را بر عهده اشخاص مختلفی واگذار میکند؛ اما این اشخاص هر یک به سبب کوته فکریهای خود و نیز به خاطر آزمایشهایی که روی او انجام میدهند، بیش از آنکه به او کمک کنند، به سلامت جسمی و روحی او لطمه میزنند. نویسنده - «پتر هانتکه» - این نمایش نامه را در نقد زبان نوشته است. از نظر او زبان تنها حامل اندیشه، احساسات و تجربیات فردی نیست، بلکه فزون بر آن مجموعهای است از یک سلسله قواعد که ساختار درونی آن از نظر کیفی در شکل گیری تصورات، دریافتها و محسوسات موثر است. به عقیده هانتکه، زبان میتواند به وسیلهای برای اعمال زور، تلقین و تمرین به منظور آموزش اسطوره نظم موجود بدل شود.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر