حالا دیگر روی بازوی شریو برف نبود. حالا دیگر روی بازویش آستین هم نبود، آنچه بود پیش بازو بود و دست لطیف و تپل که در روشنایی لامپ برمیگشت و پیپی را از قوطی خالی قهوه از جایی که پیپ و قوطی را نگه میداشت برمیداشت و پیپ را از توتون پرمیکرد و چاقش میکرد...
جملات منتخب
ذهن نه، فکر نه: چیزی به نام خاطره وجود
ندارد: مغز همان چیزهایی را به یاد میآورد
که عضلات کورمال به دنبال آنها میگردند:
نه بیش، نه کم...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر