به این قاب میآیی | به من میآیی | به این لبخند که سالهاست | روی چهرهات بازی میکند | تو میآیی | باد میآید| و سالها کنار تو | کناره میگیرند | تا توی خوابهایم | با خودت حرف بزنی | من میروم | باد میآید و | اتوبوسها، راهِ رفته را برمیگردند | تا به این لبخند باز هم بخندی... «یا از خواب سیزدهم که خواب زیبایی است:» نه مرگ/ بلکه همین اتاق | تخت | و صدایی که از تو تا سالها قبل میرود | اشارهای است به من | با کودکیهای نشسته در این قاب که بیعاقبت زیر خوابهامان | شکل میگیرد | تا جا نگیری در این زمینه | با لبخندها و | مسافتی نزدیکتر به اینجا | کنار برگها و فصلهایی که از ابتدا | نبودنت را به تاخیر انداخت.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر