من و بوف کورنویسنده: عباس پژماناین کتاب را ببینیدخریدرمان «من و بوف كور» 9 فصل و يك مقدمه دارد كه نويسنده در آن نكات و صحنههاي "بوف كور" را در قالب يك رمان آورده و به تمام سؤالهايي كه درباره "بوف كور" وجود ...
من و بوف کورنویسنده: عباس پژماناین کتاب را ببینیدخریدرمان «من و بوف كور» 9 فصل و يك مقدمه دارد كه نويسنده در آن نكات و صحنههاي "بوف كور" را در قالب يك رمان آورده و به تمام سؤالهايي كه درباره "بوف كور" وجود ...
خاطرات یک بیعرضه (قرمز)خریدنویسنده: جک گنتوسمترجم: ندا شاد نظراین کتاب را ببینیدگرگ هفلی ریزه میزه، در مدرسهی راهنمایی، با بچههایی همکلاس است که بلندتر و زیرک تر از او هستند و موهای صورتشان را اصلاح میکنند.... خاطرات یک بیعرضه (بنفش)خریدنویسنده: جف کینیمترجم: ندا شاد نظراین کتاب را ببینید"گرگ هفلی همیشه عجله دارد که زودتر بزرگ شود.اما بزرگ شدن هم دردسرهای مخصوص به خودش را دارد.او ناگهان با فشارهای زیادی روبهرو و درگیر اتفاقهای عجیبی میشود؛ مثل میهمانیهای شبانه، افزایش مسئولیتهایش و حتی تغییرات ناشی از سن بلوغ.بعد از دعوا و قهر با دوست صمیمیاش، رالی، آیا گرگ میتواند به تنهایی از پس این ... خار و مرواريدخریدنویسنده: محمود کیانوش این کتاب را ببینیداینجا نشستهام، | در شهر خوابهای طلایی؛ | در قلبم اشتیاق ترنم | خاموش میشود؛ | یک شعر ناسرودهی دیگر | در تنگنای سینه فراموش میشود. حمایت از هیچخریدنویسنده: هارتموت لانگهمترجم: محمود حسینی زاداین کتاب را ببینیددر این مجموعه داستان تکاندهننده و نامعلول هارتموت لانگه، یکی از بزرگترین داستاننویسان معاصرآلمان، درون مایهی غیبت، سایهی خود را بر تمام داستانها انداخته است. در داستان پلاکارد، مدیر آلمانی یک بانک، همچنان که در پارکی در وین قدم میزند، نامش را به فهرست گم شدهها اضافه میکند، و بدین ترتیب، خروج خودش را ... حقیقت دارد من یک فیلسوف کوچکمخریدنویسنده: یورگ شوبیگرمترجم: الهام مقدساین کتاب را ببینیدتنها راه نزدیکی به کودک و شناخت درست او دست یافتن به دنیای درون اوست و یکی از اثر بخشترین شیوههای نزدیکی به کودک توجه به احساساتی است که خودمان در کودکی تجربه کردهایم. حفرهای در زندگی منخریدنویسنده: جک گنتوسمترجم: شهلا انتظاریاناین کتاب را ببینیدمن فقط رقم آن را شنیدم؛ ده هزار دلار نقد. برد کلانی بود. همان چیزی که دنبالش بدوم. خروجم از کرویکس و ورودم به مدرسهی خوبی که میتوانست من را بپذیرد. به خطراتی که برایم داشت یا به عواقب نقض قانون فکر نکردم. حتی متوجه نبودم که اصلاً از هدایت قایقهای بزرگ چیزی نمیدانم... چطور باید بچهی یکی یه دونه زنده بماند؟خریدنویسنده: امانوئل ریگون، ماری اوفره پریکونمترجم: محمود بهفروزیاین کتاب را ببینیدتأسف میخوری از اینکه خواهر و برادری نداری؟ احساس خفگی میکنی و کم حوصلهای؟ فکر میکنی که پدر و مادرت توقعات زیادی از تو دارند؟ زندگی در وضعیت تکفرزندی، همیشه هم آسان نیست! تو مرکز توجه والدینت هستی؛ و این خوشحالت نمیکند که از دیگران میشنوی تو را «عزیز دردانه» و «خودخواه» یا لوس و ننر ... چهارخانه سياه - سپيد خریدنویسنده: الزه کلبرگرمترجم: زهره زادسراین کتاب را ببینیدمعلم جدید کلاس، حتم دارد که جین تمام کلاس را در مشت خود دارد. جین دختر یک زن سفیدپوست آلمانی و یک سرباز سیاهپوست آمریکایی است. هنگامی که مادر جین میمیرد، معلمش او را نزد خود میپذیرد. در تعطیلات مدرسه جین به دعوت پدرش، به ایالات جنوبی آمریکا سفر میکند. در آنجا او دچار تناقض عمیقی میشود. جین ناچار است که هویت خود را بیابد. چه ميكنيد وقتي خيلي نگران مي شويد؟خریدنویسنده: داون هابزمترجم: فرناز حائریاین کتاب را ببینیدآیا میدانستید نگرانیها هم مثل گوجهفرنگی هستند؟ نه، نمیتوانید آنها را بخورید؛ ولی میتوانید آنها را پرورش بدهید. خیلی ساده با توجهکردن به آنها باعث رشدشان میشوید. اگر نگرانیهایتان آنقدر بزرگ شدهاند که تقریباً هرروز ناراحتتان میکنند، پس این کتاب مناسب شماست. چه زمان افسوسخریدنویسنده: سوفی لیتل فیلدمترجم: احمد نیازادهاین کتاب را ببینیداستلا عصبانی بود، میدانست پیدا کردن روی دین خیلی طول میکشد. فقط یکشنبهها و سهشنبهها چرخخیاطیفروشی را تعطیل میکرد، اما این اواخر شغل دومش اوقات بیکاریاش را هم میگرفت. کار دوم استلا این بود که زنهایی که همسرانشان آنها را آزار میدادند یا کتکشان میزدند ... چوب خطخریدنویسنده: محسن فرجی این کتاب را ببینید«خواب میدیدم که یک کشتی به چه بزرگی، وسط دریا. ما توی کشتی بودیم. عمو خدا بیامرز هم بود. مصطفی هم بود. مصطفی ظهر رفته بیرون، هنوز نیامده؟ کشتی چنان تکانتکان میخورد، انگار میخواست برود ته آب... نزدیک بود بند دلم پاره شود. خیلی ترسیده بودم. میبینی زن عموت آخر عمری دیوانه شده؟» چنار دالبتيخریدنویسنده: منصوره شریف زاده این کتاب را ببینیدخاله سرش را به گوش مادر گذاشت و تند تند حرفهایی زد که چهره مادر کبود شد. بعد مادر گفت:« مگر معتمدی چه کار کرده , این ها که پدرش را سوزاندند. کارخانه اش را گرفتند. خانه نشینش کردند. اگر کسی نداند، تو یکی بهتر از هر کس می دانی .. » مریم و ناهید داشتند با هم بگو مگو می کردند. بعد ناهید بلند گفت: راستی مامان! مگر رضا نگفت بهرام رفته چریک شده؟ ... چگونه نمايشنامه نويس شدمخریدنویسنده: الکساندر دومامترجم: قاسم صنعویاین کتاب را ببینیدآلکساندر دوما فقط خالق رمانهاى شوالیه گرى و شنل و شمشیر نیست؛ سفرنامهنویس جذابى هم هست؛ نویسنده یک فرهنگ آشپزى نیز هست. اما گذشته از اینها، چند هزار صفحه خاطره نیز از خود به جا گذاشته که از لحاظ گیرایى از رمانهایش کم نمىآورند. بخشى از خاطرات او به کوششهایش در عالم نمایش مربوط مىشود. او در کتاب کوچک حاضر که در اصل نیز ... چطور وقتي هيچ حسابمان مي كنند زنده بمانيم؟خریدنویسنده: امانوئل ریگون، سیلوی بوسیهمترجم: محمود بهفروزیاین کتاب را ببینیداز سر و شکلت خوشت نمیآید؟ فکر میکنی از خانواده رانده شدهای؟ هیچوقت از نمرههایت راضی نیستی؟ تصور میکنی هیچکس تو را دوست ندارد؟ خلاصه خودت را مهمل و هیچ میدانی؟ اکنون زمان آن رسیده است که با خود مهربانتر باشی. این پیشداوریهای «من بیعرضهام»، «من آدم نیستم»، ... چطور بايد يك دختر زنده بماندخریدنویسنده: امانوئل ریگون، برنادت کاستاپرادمترجم: محمود بهفروزیاین کتاب را ببینیدفرم بدنت تغییر کرده و فکر میکنی که این موضوع خیلی وحشتناکه؟ دوستات برای همه جذابن و تو نیستی، پدر و مادرت دوست ندارن آرایش کنی، میخوای که به حریم خصوصیت بیشتر احترام گذاشته بشه و ... خب آروم باش، در این کتاب یکسری ایدههای هوشمندانه مطرح شده که بهت کمک میکنه تا بر مشکلات کوچک و نگرانیهای بزرگ مربوط به هویت جدید ... چطور بايد يك پسر زنده بماندخریدنویسنده: ژاک آرن، برنادت کاستاپرادمترجم: محمود بهفروزیاین کتاب را ببینیدممکنه بخوای همهچیزو داغون کنی، به نسبت بقیه کوچیکتری، تمام دوستات یه عالمه طرفدار دارن ولی تو نداری، خجالتی هستی و... خب آروم باش، این کتاب نکتههای آموزندهی بسیاری را برای کنار آمدن با مشکلات کوچیک و بزرگ، بهت یاد میده... پس حالا نوبت توست. چطور بايد در دنيا زنده بمانيمخریدنویسنده: اولیویه گریگنون، برنادت کاستاپرادمترجم: محمود بهفروزیاین کتاب را ببینیدبه نظر تو جنگ کار بیهودهای است؟ تو اصلاً سر درنمیآوری، چرا پدر و مادرت به گداها پول نمیدهند؟ در کلاس تحقیرت کردهاند و جرئت نداری دربارهاش صحبت کنی؟ کفرت بالا آمده از اینکه مادرت تمام وقایع مربوط به تو را برای همه تعریف میکند؟ شکی نیست، در زندگی خشونتهای کوچک و بزرگ فراوان است، چه در دنیا، چه در خیابان، چه ... چطور بايد در بحران بلوغ زنده بمانيمخریدنویسنده: اودیل آمبلار، فیلیپ ژیمهمترجم: محمود بهفروزیاین کتاب را ببینید«میخواهم بدانم این همه تغییر در چنین سن و سالی عادی است؟»، «مادرم وسایل شخصی مرا تفتیش میکند و من جایی برای پنهانکردن چیزهای محرمانه ندارم.»، «درک دخترها مشکل است.»، «صورتم خیلی جوش زده است مسخرهام میکنند.» چطور بايد با اين بدن زنده بمانيمخریدنویسنده: ماری برترامترجم: محمود بهفروزیاین کتاب را ببینیداز هیکلت زیاد خوشت نمیآید؟ فکر میکنی برایت مشکلساز است؟ اندام متناسبی نداری؟ دیگران راحتتر از تواَند؟ خیلی وقتها دلت میخواهد گریه کنی؟ خوب راحتی نداری؟ اصلاً نترس! حتی اگر همیشه زندگی با چنین وضعی آسان نباشد بدن تو بیش از آن قوی است که فکر میکنی. در این کتاب توضیحاتی برای این ناراحتیها که زندگی تو را سیاه ... چشمهايش مي خنددخریدنویسنده: چیستا یثربی این کتاب را ببینیدمن همیشه احساس میکردم که پدر همینجاهاست. یعنی جای دوری نرفته. فکر میکردم همین دوروبراس. حتی یهجایی توی همین خونه. خیلیا به ما گفتن که پدر حتماً مرده، وگرنه توی این همه سال، یه خبری ازش میرسید. شاید مادرم باور کرده باشه، ولی من هیچوقت باور نکردم. یهچیزی توی قلبم بهم میگه، پدر من هنوز زندهست و یه روز ... … 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24
خاطرات یک بیعرضه (قرمز)خریدنویسنده: جک گنتوسمترجم: ندا شاد نظراین کتاب را ببینیدگرگ هفلی ریزه میزه، در مدرسهی راهنمایی، با بچههایی همکلاس است که بلندتر و زیرک تر از او هستند و موهای صورتشان را اصلاح میکنند....
خاطرات یک بیعرضه (بنفش)خریدنویسنده: جف کینیمترجم: ندا شاد نظراین کتاب را ببینید"گرگ هفلی همیشه عجله دارد که زودتر بزرگ شود.اما بزرگ شدن هم دردسرهای مخصوص به خودش را دارد.او ناگهان با فشارهای زیادی روبهرو و درگیر اتفاقهای عجیبی میشود؛ مثل میهمانیهای شبانه، افزایش مسئولیتهایش و حتی تغییرات ناشی از سن بلوغ.بعد از دعوا و قهر با دوست صمیمیاش، رالی، آیا گرگ میتواند به تنهایی از پس این ...
خار و مرواريدخریدنویسنده: محمود کیانوش این کتاب را ببینیداینجا نشستهام، | در شهر خوابهای طلایی؛ | در قلبم اشتیاق ترنم | خاموش میشود؛ | یک شعر ناسرودهی دیگر | در تنگنای سینه فراموش میشود.
حمایت از هیچخریدنویسنده: هارتموت لانگهمترجم: محمود حسینی زاداین کتاب را ببینیددر این مجموعه داستان تکاندهننده و نامعلول هارتموت لانگه، یکی از بزرگترین داستاننویسان معاصرآلمان، درون مایهی غیبت، سایهی خود را بر تمام داستانها انداخته است. در داستان پلاکارد، مدیر آلمانی یک بانک، همچنان که در پارکی در وین قدم میزند، نامش را به فهرست گم شدهها اضافه میکند، و بدین ترتیب، خروج خودش را ...
حقیقت دارد من یک فیلسوف کوچکمخریدنویسنده: یورگ شوبیگرمترجم: الهام مقدساین کتاب را ببینیدتنها راه نزدیکی به کودک و شناخت درست او دست یافتن به دنیای درون اوست و یکی از اثر بخشترین شیوههای نزدیکی به کودک توجه به احساساتی است که خودمان در کودکی تجربه کردهایم.
حفرهای در زندگی منخریدنویسنده: جک گنتوسمترجم: شهلا انتظاریاناین کتاب را ببینیدمن فقط رقم آن را شنیدم؛ ده هزار دلار نقد. برد کلانی بود. همان چیزی که دنبالش بدوم. خروجم از کرویکس و ورودم به مدرسهی خوبی که میتوانست من را بپذیرد. به خطراتی که برایم داشت یا به عواقب نقض قانون فکر نکردم. حتی متوجه نبودم که اصلاً از هدایت قایقهای بزرگ چیزی نمیدانم...
چطور باید بچهی یکی یه دونه زنده بماند؟خریدنویسنده: امانوئل ریگون، ماری اوفره پریکونمترجم: محمود بهفروزیاین کتاب را ببینیدتأسف میخوری از اینکه خواهر و برادری نداری؟ احساس خفگی میکنی و کم حوصلهای؟ فکر میکنی که پدر و مادرت توقعات زیادی از تو دارند؟ زندگی در وضعیت تکفرزندی، همیشه هم آسان نیست! تو مرکز توجه والدینت هستی؛ و این خوشحالت نمیکند که از دیگران میشنوی تو را «عزیز دردانه» و «خودخواه» یا لوس و ننر ...
چهارخانه سياه - سپيد خریدنویسنده: الزه کلبرگرمترجم: زهره زادسراین کتاب را ببینیدمعلم جدید کلاس، حتم دارد که جین تمام کلاس را در مشت خود دارد. جین دختر یک زن سفیدپوست آلمانی و یک سرباز سیاهپوست آمریکایی است. هنگامی که مادر جین میمیرد، معلمش او را نزد خود میپذیرد. در تعطیلات مدرسه جین به دعوت پدرش، به ایالات جنوبی آمریکا سفر میکند. در آنجا او دچار تناقض عمیقی میشود. جین ناچار است که هویت خود را بیابد.
چه ميكنيد وقتي خيلي نگران مي شويد؟خریدنویسنده: داون هابزمترجم: فرناز حائریاین کتاب را ببینیدآیا میدانستید نگرانیها هم مثل گوجهفرنگی هستند؟ نه، نمیتوانید آنها را بخورید؛ ولی میتوانید آنها را پرورش بدهید. خیلی ساده با توجهکردن به آنها باعث رشدشان میشوید. اگر نگرانیهایتان آنقدر بزرگ شدهاند که تقریباً هرروز ناراحتتان میکنند، پس این کتاب مناسب شماست.
چه زمان افسوسخریدنویسنده: سوفی لیتل فیلدمترجم: احمد نیازادهاین کتاب را ببینیداستلا عصبانی بود، میدانست پیدا کردن روی دین خیلی طول میکشد. فقط یکشنبهها و سهشنبهها چرخخیاطیفروشی را تعطیل میکرد، اما این اواخر شغل دومش اوقات بیکاریاش را هم میگرفت. کار دوم استلا این بود که زنهایی که همسرانشان آنها را آزار میدادند یا کتکشان میزدند ...
چوب خطخریدنویسنده: محسن فرجی این کتاب را ببینید«خواب میدیدم که یک کشتی به چه بزرگی، وسط دریا. ما توی کشتی بودیم. عمو خدا بیامرز هم بود. مصطفی هم بود. مصطفی ظهر رفته بیرون، هنوز نیامده؟ کشتی چنان تکانتکان میخورد، انگار میخواست برود ته آب... نزدیک بود بند دلم پاره شود. خیلی ترسیده بودم. میبینی زن عموت آخر عمری دیوانه شده؟»
چنار دالبتيخریدنویسنده: منصوره شریف زاده این کتاب را ببینیدخاله سرش را به گوش مادر گذاشت و تند تند حرفهایی زد که چهره مادر کبود شد. بعد مادر گفت:« مگر معتمدی چه کار کرده , این ها که پدرش را سوزاندند. کارخانه اش را گرفتند. خانه نشینش کردند. اگر کسی نداند، تو یکی بهتر از هر کس می دانی .. » مریم و ناهید داشتند با هم بگو مگو می کردند. بعد ناهید بلند گفت: راستی مامان! مگر رضا نگفت بهرام رفته چریک شده؟ ...
چگونه نمايشنامه نويس شدمخریدنویسنده: الکساندر دومامترجم: قاسم صنعویاین کتاب را ببینیدآلکساندر دوما فقط خالق رمانهاى شوالیه گرى و شنل و شمشیر نیست؛ سفرنامهنویس جذابى هم هست؛ نویسنده یک فرهنگ آشپزى نیز هست. اما گذشته از اینها، چند هزار صفحه خاطره نیز از خود به جا گذاشته که از لحاظ گیرایى از رمانهایش کم نمىآورند. بخشى از خاطرات او به کوششهایش در عالم نمایش مربوط مىشود. او در کتاب کوچک حاضر که در اصل نیز ...
چطور وقتي هيچ حسابمان مي كنند زنده بمانيم؟خریدنویسنده: امانوئل ریگون، سیلوی بوسیهمترجم: محمود بهفروزیاین کتاب را ببینیداز سر و شکلت خوشت نمیآید؟ فکر میکنی از خانواده رانده شدهای؟ هیچوقت از نمرههایت راضی نیستی؟ تصور میکنی هیچکس تو را دوست ندارد؟ خلاصه خودت را مهمل و هیچ میدانی؟ اکنون زمان آن رسیده است که با خود مهربانتر باشی. این پیشداوریهای «من بیعرضهام»، «من آدم نیستم»، ...
چطور بايد يك دختر زنده بماندخریدنویسنده: امانوئل ریگون، برنادت کاستاپرادمترجم: محمود بهفروزیاین کتاب را ببینیدفرم بدنت تغییر کرده و فکر میکنی که این موضوع خیلی وحشتناکه؟ دوستات برای همه جذابن و تو نیستی، پدر و مادرت دوست ندارن آرایش کنی، میخوای که به حریم خصوصیت بیشتر احترام گذاشته بشه و ... خب آروم باش، در این کتاب یکسری ایدههای هوشمندانه مطرح شده که بهت کمک میکنه تا بر مشکلات کوچک و نگرانیهای بزرگ مربوط به هویت جدید ...
چطور بايد يك پسر زنده بماندخریدنویسنده: ژاک آرن، برنادت کاستاپرادمترجم: محمود بهفروزیاین کتاب را ببینیدممکنه بخوای همهچیزو داغون کنی، به نسبت بقیه کوچیکتری، تمام دوستات یه عالمه طرفدار دارن ولی تو نداری، خجالتی هستی و... خب آروم باش، این کتاب نکتههای آموزندهی بسیاری را برای کنار آمدن با مشکلات کوچیک و بزرگ، بهت یاد میده... پس حالا نوبت توست.
چطور بايد در دنيا زنده بمانيمخریدنویسنده: اولیویه گریگنون، برنادت کاستاپرادمترجم: محمود بهفروزیاین کتاب را ببینیدبه نظر تو جنگ کار بیهودهای است؟ تو اصلاً سر درنمیآوری، چرا پدر و مادرت به گداها پول نمیدهند؟ در کلاس تحقیرت کردهاند و جرئت نداری دربارهاش صحبت کنی؟ کفرت بالا آمده از اینکه مادرت تمام وقایع مربوط به تو را برای همه تعریف میکند؟ شکی نیست، در زندگی خشونتهای کوچک و بزرگ فراوان است، چه در دنیا، چه در خیابان، چه ...
چطور بايد در بحران بلوغ زنده بمانيمخریدنویسنده: اودیل آمبلار، فیلیپ ژیمهمترجم: محمود بهفروزیاین کتاب را ببینید«میخواهم بدانم این همه تغییر در چنین سن و سالی عادی است؟»، «مادرم وسایل شخصی مرا تفتیش میکند و من جایی برای پنهانکردن چیزهای محرمانه ندارم.»، «درک دخترها مشکل است.»، «صورتم خیلی جوش زده است مسخرهام میکنند.»
چطور بايد با اين بدن زنده بمانيمخریدنویسنده: ماری برترامترجم: محمود بهفروزیاین کتاب را ببینیداز هیکلت زیاد خوشت نمیآید؟ فکر میکنی برایت مشکلساز است؟ اندام متناسبی نداری؟ دیگران راحتتر از تواَند؟ خیلی وقتها دلت میخواهد گریه کنی؟ خوب راحتی نداری؟ اصلاً نترس! حتی اگر همیشه زندگی با چنین وضعی آسان نباشد بدن تو بیش از آن قوی است که فکر میکنی. در این کتاب توضیحاتی برای این ناراحتیها که زندگی تو را سیاه ...
چشمهايش مي خنددخریدنویسنده: چیستا یثربی این کتاب را ببینیدمن همیشه احساس میکردم که پدر همینجاهاست. یعنی جای دوری نرفته. فکر میکردم همین دوروبراس. حتی یهجایی توی همین خونه. خیلیا به ما گفتن که پدر حتماً مرده، وگرنه توی این همه سال، یه خبری ازش میرسید. شاید مادرم باور کرده باشه، ولی من هیچوقت باور نکردم. یهچیزی توی قلبم بهم میگه، پدر من هنوز زندهست و یه روز ...