بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
خون
قرصهای افسردگی | همخوابههای همخونی هستند که از تهران خریدهام | قرصهای افسردگی | همین خونیست که برای تو شرم | برای تو گرم کردهام! | بنوش!
وحید علیزاده رزازی | اسفندی ام لطفن مرا دود کنید!
(افسردگی، تهران، خریدن، خون، شرم، قرص، نوشیدن، همخوابه، گرم)
(افسردگی، تهران، خریدن، خون، شرم، قرص، نوشیدن، همخوابه، گرم)
ريشهی درختها در قبر تکثير میشد و در خون و گوشت متورم نفوذ میکرد. لابلای ريشهها، با تکهتکههای کرم و جسد، چيزی شبيه به دراز کشيده بودم و از انتشار ريشه در جسدم، چيزی شبيه به وجد میآمدم. من درون درخت منتشر میشدم.
زاوش باجیان | خاکسترستان
(انتشار، تکه، جسد، خون، دراز، درخت، درون، ریشه، قبر، متورم، منتشر، نفوذ، وجد، کرم، گوشت)
(انتشار، تکه، جسد، خون، دراز، درخت، درون، ریشه، قبر، متورم، منتشر، نفوذ، وجد، کرم، گوشت)
با دستهای تو چشمهای ِ حالا را میبینم | با نفسهای تو صدای کوچههای دماوند | برف چه شاد در خونم میبارد
صخرهها قندیل بستهاند | خون فوران میزند از میان تَرَک پاهایی | که نه میل رفتن دارند | نه هوای ماندن
- 1
- 2