بافته میشن. میان بالا، گلهای لاکی میپیچند به ساقههای سبز که حلقه بزنند دور غنچههای جوونشون که کسی بهشون آسیب نرسونه، گلها کنار تشت آبی میرقصیدن، بالا میآیند، دسته دسته، شناورند، میخونند، همون قالی خاتون، من از آسمون آبی و گلهای صورتی و سرخش و صدای آشناشون میشناسمش، خودم رنگشون کردم، ببین یوسف، این کتاب مال پدرم بود، مادرم اونو به من داد تا حالا از خودم جداش نکردم، حالا این، میدمش به تو، بخون...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر