بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
بوسه
دو لالهی سرخ میسابم بر سپیدی موهام | بوی بوسه میآید از گلویم | بیرون میزند از لبم | بوق ممتد اشک | دلم دلم دلم.
برو واسهی عمهات متأسف باش! ولی یه بوس که میتونی بهم بدی...
الفبای نامت را میبوسم | تاکستان سرخ میشود
خوب مردم سی سال است که ندیدهاند دو نفر توی خیابان همدیگر را ببوسند.
ما امروزِ خود را به دیروزِ هیچکس نمیسنجیم | که در امروزِ ما | مرگ به بهانه، انگشت در هر زخم فرو میبَرد | و دشمن به سلام | ناگفتههای پاسخ را ریشخند میکند. ما از این راه نمیرویم | راهِ ما آن دور باشد که باد با لباسی آبی میرقصد | و عروسِ شابلوطها به شادیاش بوسهای میدهد.
(امروز، انگشت، باد، بوسه، دشمن، دیروز، راه، رقص، زخم، سلام، شادی، عروس، مرگ، ناگفته)
زنان را دوست میداشت: نیشها و بوسههایشان را | ظرافتِ پنجه و خنجِ برهنهگیِشان را |گمشده در پیدا و نهانِشان را نیز.
(برهنه، بوسه، دوستداشتن، زنان، ظرافت، نهان، نیش، پنجه، پیدا، گمشده)
حال، بیا تا زمان نخواندَتام با لباویزِ لبی بر لبی بوسهای پروریم.