بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
لبخند
زندگی | دلخوشیِ سادهلوحانهایست | لبخندیست | از سرِ رضایت و تسلیم | که بر چهرهام نمینشیند
باید لبخند بزنی به حادثه | کنار رود دراز بکشی | و طوری که هیچکس نشنود | با گوشماهیها دردِدل کنی
آنچه میدیدم، نه مردی از نفس افتاده بلکه کسی بود که روزگاری ساعتهای عمرش را یکنفس دویده و حالا، تنها، ایستاده و لبخند میزد. (درباره نادر ابراهیمی)
بعدها فهمیدم وقتی مرگ در دو قدمی است آدم درستتر لبخند میزند. انگار میفهمد باید لبخند بزند این روزهای معدود باقیمانده را.