بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
ممکن
اگه کسى توى خیابون صدات زد سرت رو برنگردون... ممکنه هزار نفر دیگه هم اسمشون شبیه اسم تو باشه.
(اسم، خیابان، خیابون، دیگر، دیگه، سر، شبیه، صدا، ممکن، نفر، هزار، کسی)
وقتی که راه روشن نیست هر کاری ممکن است رستگار کند.
شايد بدون داشتن چشماندازِ وصل هیچ عشقی ممکن نباشد.
برای همین چیزها بود که میباید رد درد را در جایی دیگر میزدم. تا در مکانی دیگر به غیر از تن آدمی به ملاقاتش میرفتم. مثلاً در مکانی به عین کلام. درد که تنها در نسوج تن آدمی پرسه نمیزند. گاهی هم ساکن اشیاء میگردد. حتی ممکن است در قاب عکسی منزل کند یا حتی در الفاظ یک صدا. باید کلمه بهترین مکان برای سکونت درد باشد که آدمی رنجش را در کلمه مستحیل میکند و بر صفحات کاغذ مینویسد تا درد را دور از خود محبوس کلمات کند. هر کلمه حامل چیزی از او بود، شاید در صحفهی کاغذ زندگی میکرد و من با کلمات، حضورش را کشف میکردم.
ج میداند که جلق خیانت است در حق تک تک دخترهایی که ممکن بود از آنها خوشش بیاید. که بخواهد بگایدشان. که عاشقشان شود حتی. اما چه چیز مهمتر از لحظهایست که همالان میگذرد؟ هیچ.
درست در این لحظه، با دیدن خطوط افقی چروکهای پیرمرد قرقیز، عمیقاً فهمیدم که شمردن، بیاعتبارترین کار ممکن در زندگی است. احساس میکنم تنها چیز معتبر راه رفتن است؛ راه رفتن با گامهایی که هر کدامش بیش از نیم متر نیست.
(احساس، افقی، تنها، خطوط، درست، زندگی، شمردن، لحظه، معتبر، ممکن، پیرمرد، چروک، چیز، کار، گام)
ای کاش میشد با خیال یک نفر زندگی کرد ولی امکان ندارد. لااقل بعد از این ممکن نیست. خلایی که احساس میکنم بعضی وقتها با هیچ چیزی پر نمیشود.