اما من که در این حنجره ندای شرقِ زنده میدهم، آقا، من که به آبروی کلمه قسم خوردهام، و من که از دریچه، شعر، نور، کلبهی آقا، و تکهای از آسمان آبی را میبینم، درام را خلق عشق، عدالت، و روشنایی میدانم، و ثبت هر کلمه را تیری صاف به قلب آن غول بدشگون، که تا سایهی این غول روی زمین افتاده، جهان در تئاتر من، پلشت، سنگواره، بیعدالت است؛ اما پوچ نیست.
نظرات شما
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر