بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
عاشقانه
کجای دریا نشتی دارد | که تمام رابطههای من عاشقانه میشوند | خیس میشوند و به دریا میرسند
مردی با حرفهای عاشقانه مرا از رحم مادرم دزدید
چرا هيچ خلوت عاشقانهای خلوت نيست، ازدحام جمعيت است در تختخوابی دونفره؟
يه بارمن هیچوقت هیچ ماجراى عاشقانهاى با مشترىهاش نداره. براى همین پشت بار هستند، براى اينكه بتونيم باهاشون ساعتها حرف بزنيم بدون اينكه اتفاقى بيفته.
(اتفاق، توانستن، حرف، ساعت، عاشقانه، عشق، ماجرا، مشتری، همین، هیچ، هیچوقت، پشت)
من يه داستان عاشقانه با تو مىخوام. اينو مىخوام. با تو زندگی كنم. يه داستان عاشقانه با تو. با تو برم. با تو توى يه خونه حبس بشم. اينو مىخوام. اينه. اينو میخوام.
او را "نیلوفر" نامیده بود و خود را بوتهای پنداشته بود از خار یا گندم . چه بسیار دیده بود "نیلوفر"هایی را که به ساقهای پیچ خورده و آن را "عاشقانه" در آغوش همهی خود گرفته بودند...
آنچه غمانگیز است در عشق این است که نه تنها عمر عشق محدود است، بلکه ناامیدیهای عاشقانه هم زود فراموش میشوند...