نمایشنامه داستان دکتری است که به خاطر عقایدش از دانشگاه اخراج شده است. او به همراه دختر نابینا و خواهرش در خانهای مستأجر هستند. دوستش دوباره از او دعوت می کند که به دانشگاه بازگردد. صاحبخانه دکتر از او طلبکار است و در ازای طلبش از خواهر دکتر خواستگاری میکند. خواهرش قبول نمیکند. یکی از همسایههای دکتر به نام ملکشاهی با خواهرش رابطه برقرار میکند، خواهر دکتر به سراغ ملکشاهی رفته واز او پول قرض میگیرد به اندازه مبلغ بدهیشان دختر دکتر از این کار عمهاش ناراحت میشود و خود را میکشد.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر