بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
تمام
تو روی نیمکتی نشستهای این سر دنیا که تمام آنچه میخواهی کسیست که آن سر دنیا روی نیمکتی نشسته است که تمام آنچه میخواهد تویی، نیمکتهای دنیا را بد چیدهاند...
فردا قرار بود که همهی اتفاقها دوباره تکرار شوند؛ با تمام جزئيات. کارگردان بر جزئيات و درد عروسک نقش اول اصرار داشت. تا آخر نمايش، حتی اسمش را هم به تماشاچی نمیگفت. ديگر نمیتوانستم به اين شغل ادامه دهم. عذاب دادن يک مشت عروسک بيچاره که هيچ ارادهای از خودشان نداشتند.
زاوش باجیان | خاکسترستان
(آخر، اتفاق، اراده، اسم، اصرار، اول، تماشاچی، تمام، تکرار، جزئیات، خود، دوباره، شغل، عذاب، عروسک، فردا، قرار، نتوانستن، نمایش، کارگردان)
(آخر، اتفاق، اراده، اسم، اصرار، اول، تماشاچی، تمام، تکرار، جزئیات، خود، دوباره، شغل، عذاب، عروسک، فردا، قرار، نتوانستن، نمایش، کارگردان)
آسمان من با تو تمام خالی ِجهان را پر کرده | و دیگر جایی برای هیچ درخت و دریا و پرندهای نمانده
پاهايم كه تمام شوند، | با زبان ميدَوَم | و اثري خيس و لَزِج | واژگون میکنم | به زيادهايِ احمق...
- 1
- 2