بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
خدا
بعد از پیدا نکردنِ دستشویی، گیجکنندهترین کار، فهماندن مفهوم اختیار بود به دختری که همیشهی خدا یا پریود بود یا با دستبندِ صدفیاش وَر میرفت.
بچه که بودم، فقط یک داستان بود که هر شب برایم تعریف میکرد؛ داستان بچهای که حرف مادرش را گوش نمیکرد و خدا مادرش را با خودش میبرد.
نمیدانم خدا وقتی قصد کرد بندههایش را برای حمالی خلق کند، به این فکر کرد که هر کدام به چه دردی میخورند، یا نه او هم مثل من غروب جمعهای دلش گرفت و حوصلهاش از خودش سر رفت و گفت: «حالا خلق میکنم، بعد خودش یه پخی میشه!»
شکر خدا که من هیچ خدایی را از هیچکس به ارث نبردهام. من آزادم که خدای خود را آنطور که دلم میخواهد مجسم و انتخاب کنم. خدای من مهربان، بخشنده، دلسوز، چیز فهم و اتفاقا خیلی هم شوخ است!
از خدای خودتان بخواهید که شما را همچون سنگ کند. خوشبختی این است که آدم به جای سنگ گرفته شود، تنها خوشبختی حقیقی. مثل سنگ عمل کنید در مقابل تمام ریاها کر شوید و هرگاه وقتش شد به به سنگ بپیوندید.
حالا تو بگو چه کنیم آقای مَسیحبنِ لَمیَلِد وَلَم یولَد؟ | چه کنیم ناشعر هم بیناشر باید روزی تمام شود | چه باخدا | چه ناخدا
اگر خدا وجود دارد امیدوارم انقدر بیکار نباشد که به گوشت خوک خوردن یا مشروب نوشیدن من گیر بدهد.
مادر خدا را صدا میزند. پدر خدا را صدا میزند. خدا گيج میشود. صداها با هم قاطی میشوند. من گريه میکنم. خدا گيجتر میشود. پدر و خدا، گريههای من و مادر را تنها میگذارند.
سر میخورم به سطح آب | زن خدا لای سربهای سیال | ذخیره میکنم نور و هوا، فرو میروم نیزههای شفاف | میشویدام نور و آب، تیرگی و زن خدا
- 1
- 2