بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
دل
کسانی که در دل تو جا دارند هرگز واقعا نمیمیرند. حتی در دور از ذهنترین اوقات میتوانند پیش تو برگردند.
راستی که زن هم جانور عجیبی است! همان دم که چشم به تو دارد، میتواند دل به دیگری داشته باشد. همان دم که دل پیش تو دارد، میتواند چشمش جای دیگری چارچار بزند. دست در دست تو دارد اما میتواند زبانش را به دلخوشی دیگری بجنباند. زبانش روح تو را قلقلک میدهد اما میتواند با نوک انگشتش کف پای دیگری را قلقلک بدهد.
(انگشت، جانور، دست، دل، دیگری، روح، زبان، زن، عجیب، قلقلک، نوک، پا، چشم)
آدميزاد اگه حرف نزنه میترکه. حتى اگه شده بايد حرف دلش رو برا سنگ بيابونم بگه.
صدايم را بلند كردم. نمىخواستم صدايم را بلند كنم. دلم برايش مىسوخت. بدجورى فلكزده شده بود. نمىدانم چرا آدم در مقابل فلكزدهها صدايش را بلند مىكند. دست خود آدم نيست.
وقتی میگویم: دیگر به سراغم نیا! فکر نکن که فراموشت کردهام یا دیگر دوستت ندارم، نه، من فقط فهمیدم: وقتی دلت با من نیست بودنت مشکلی را حل نمیکند، تنها دلتنگترم میکند.
آدم دلش میخواد آماسِ دستهاشو بترکونه تا صدا بده، اما صدا نمیده. دستهاش رو همیشه مخفی میکنه و به هیچکس نشون نمیده، مثل لبخندهاش، دندونهایش، مثل دلش، مثل خیلی جاهای دیگهاش.
(آدم، آماس، ترکیدن، جا، خیلی، دست، دل، دندان، دیگه، صدا، لبخند، مثل، مخفی، همیشه، هیچکس)
از اين حرفها گذشته بود | قايق خالی برگشته بود | دلم را به دريا زده بودم
- 1
- 2