گاه باید خود را گم کرد | چون نجابت | که در کوچه پس کوچههای این شهر دستبهدست میگردد. رضا صالحی مهربان | باد با لباس آبی |
خلاصه کتاب
نقد
مصاحبه
جملات منتخب
میخواهم بیدار شوم | کابوسها خوابم را رها نمیکنند
روی حرفهایم میخوابم | تا کسی نشنود
دنیا کتاب کوچکی است | از اول میخوانم | و تمام نمیشود.
همه در خوابند | وقتی طنابی ضخیم | از سوزنی نازک عبور میکند
وقتی کتابت را ورق زدی | آرام سرود میخواندی | تا باور کنی | زندهای
و برای سرزمینی قطعهقطعه میشوم | که نامم را میخواند | زیر لبهایش | و پرچمش را تکان نمیدهد
نمیدانستی | هر کس اول سطر ننشیند | رنگ پایان میگیرد
آخر کجا دیدهای | که زمین را به مجازات پرندههایش | ویران کنند | و خورشید را برای لحظهای نور، قربانی
همهی آفتاب | پنجرهای بود که ندیدمش
چشمهایم را میبندم | پیش از آنکه خاطرهای شوی | میروی
شعر من زنی بود | که کنار خیابانی جان داد
بگو چگونه این سرزمین را میخوابانند | در حدقههای تا ابد گشودهام!؟
زندگی قحطی کوتاهی است | که با هیچ بارانی سیراب نمیشود
نه خسته !
بوی زندگی می داد و بوی اینجا ...
اینجایی که دیگر نمی دانیم کجاست ...
خدا قوت
ارسال شده توسط ناشناس (تایید نشده) در ش., 2012-09-01 10:40.
عالی بود ارزو دارم که شاعر
عالی بود
ارزو دارم که شاعر طعم شیرین تشویق را در جایی و مکانی مستحق این نوشته ها دریافت کند
تا خستگی قلم زدن هایش بر این کویر بی انتها ی پر سکوت
را دریافت کند
ارسال شده توسط ناشناس (تایید نشده) در ش., 2012-09-01 09:01.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر