بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
خواب
چرا این همه قانون برای زمان بیداری کشف و ضبط شد و در حال شدن است، ولی یکسوم هر روز ما در خواب سپری میشود و هنوز کسی فرمول جاذبه در خواب یا محاسبهی سرعت نور یا شتاب ثابت اجسام و... را در خواب کشف نکرده است.
انسانهایی که در وقت بیداری مفیدند، به هنگام خواب هم از عهدهی زندگیشان برمیآیند.
وقتی در اتاقخواب یک پشه پرواز کند، بهتر است به او اجازه دهی که با خیال راحت روی قسمتی از بدن بنشیند و خون بمکد. اگر مزاحم کارش شوی، برای سیر شدن بیش از یک جا را خواهد گزید.
(اتاق، اجازه، بدن، بهتر، خواب، خون، خیال، راحت، سیر، مزاحم، پرواز، پشه، کار، گزیدن)
خواب میبینم. هر که را دوست میدارم میمیرد. پس، با خودم و دنیا لج میکنم و همه را بیخودی و الکی دوست میدارم.
تصمیم گرفتم تا ظهر توی رختخواب بمانم. شاید تا آن موقع نصف آدمهای دنیا بمیرند و مجبور باشم فقط نصف دیگرشان را تحمل کنم.
مُسلَّم ببین! | دنیا برای همین لذّتهای مُکدّر | تنهایمان گذاشته | که خوب بزاییم ناخالصیهای رویایی را که از پستانهایِ فکرِ تو | نحو میگیرد.
مگر در تمام خوابهای یکبارمصرفِ این ساعتِ محال | چند نفر این دردِ ممکن را مصرف میکنند که تو تکنفره | مکرّرن | دراز وُ نشست رفتی در قلبام
اتوبوس مدرسه | ایستگاهی خالی | خواب مانده است کودکیاَم
چشمهایی دارم که همه خوابهای مرا میبینند | دیشب آینهای دیدند | نمیدانم چه کسی آن را به من داد
خوابها بیدارمان میکنند.
خواب پروانهای بر لبهای تفنگ، روایت مبارزه زنانگی و زیباییست با زمختی جنگ. روایت زندگی زن پرستاریست که در نقش یک زن فعال سیاسی و اجتماعی میکوشد با تلخی و صعوبت جنگ و خاطره جنگ مبارزه کند و از خاکستر آتش خمپارهها، عشق، زیبایی و زندگی را از نو ببیند و برویاند. این داستان روایتی از زندگی آدمهای سرگردان و نومید و مستاصلیست که در دهه شصت میزیستهاند. در میانه جنگ پیر شدهاند و با پایان جنگ در جستجوی هویت خویش سرگشتهاند...
(اجتماعی، تفنگ، جنگ، خاطره، خاکستر، خمپاره، خواب، روایت، زمختی، زنانگی، زندگی، زیبا، سیاسی، عشق، مبارزه، هویت، پایان، پرستار، پروانه، پیر)
- 1
- 2