بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
بالا
حالا ده سال گذشته ! ما بزرگ شدهیم بدون اینکه حواسمون باشه. ده سال بعد هم مثل برق میگذره و ما باز هم مجبوریم این راهپله رو، این راهپلهای رو که راه به جایی نمیبره بالا و پایین بریم، کنتور برق رو دستکاری کنیم، از شغلمون متنفر باشیم... و روزها رو یکی یکی هدر بدیم...
تمام راهها را به رویم بستهاند | از مژههایت بالا آمدهام | چشم هایت را نبند.
هرچه بالاتر زندگى مىكنيم، هوا سالمتر است، اما سقوط شديدتر...
خوب نگاه كردم چهجورى قهوهش رو مىخوره. جرعههاش رو آروم بالا مىكشيد، با سماجت، مثل يه حيوونى كه طعمهش رو با ولع مىخوره و بعدش خونش رو با وجد مىنوشه.
(آرام، آروم، بالا، جرعه، حیوان، حیوون، خوب، خوردن، خون، سماجت، طعمه، قهوه، نوشیدن، نگاه، وجد، ولع)
خدایی که مرا خلق کرد، مرا مامور کرد تا ترانهسرایی ایران را از حالت یکنواخت عشقی و ذوقی و تکراری که در مسیر «گل من» و «دل من» حرکت میکرد، به راهی بیندازم که به سطحی بالاتر برود. (نقل قول از رحیم معینی کرمانشاهی)
(ایران، بالا، ترانهسرایی، تکراری، خدا، خلق، دل، ذوقی، سطح، عشقی، مامور، مسیر)
آههای من اول فقط تا مویِ سرم بالا میرفت، تا جایی که قادر به دیدن آن هم نیستم؛ من اما هر بار رفتنش را تصور میکردم و میدیدم که دوباره با بادها میرفت.
بالاتر | سبک | در آسمان خیالم | در بالونی که | ساختهام | با پردهی گوشم | در آن | از آهم | میدمم | و دیگر | هیچ نمیشنوم
تمام وجودش مال من میشد اگر کلاغی که بالای درخت لانه داشت اینقدر بالهایم را نمیکشید.