بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
نگاه
تا برسيم به چهارراهی که مسیر دبيرستان دخترانه را جدا میکرد، فقط فرصت چهار پنج نگاه بود؛ برقی کوتاه که بايد به لمحهای همهی اشتياق و مهجوری را از تنی منتقل کند به تنی.
(اشتیاق، برق، تن، جدا، دبیرستان، دختر، رسیدن، فرصت، فقط، محجور، مسیر، منتقل، نگاه، چهارراه، کوتاه)
خوب نگاه كردم چهجورى قهوهش رو مىخوره. جرعههاش رو آروم بالا مىكشيد، با سماجت، مثل يه حيوونى كه طعمهش رو با ولع مىخوره و بعدش خونش رو با وجد مىنوشه.
(آرام، آروم، بالا، جرعه، حیوان، حیوون، خوب، خوردن، خون، سماجت، طعمه، قهوه، نوشیدن، نگاه، وجد، ولع)
نگاه که نمیتواند بدون حرکت صاحبش به دنبال کسی برود یا در بستهای را باز کند و همچنان خیره شود به او.
بیاینکه سرم را برگردانم و نگاهش کنم، سکوتش را از لابهلای صدای قدمهایم احساس کردم
من از نگاه کلاغی که رفت فهمیدم | که سرنوشت درختان باغمان تبر است
آمدهام بهت بگویم که آدمها دو دستهاند. آنهایی که به همه کس و همه چیز به چشم گذرا و سطحی نگاه میکنند و آدمهایی که هر انسان و موجودی برایشان یک پدیده است. یک مخلوق پیچیده که باید شناخت و درکش کرد.
مرد شدن یعنی همین ! یعنی یه روز روبروی پدرت وایسی و تو چشمهاش نگاه کنی.
خوار نیست سر فرو فکندن در بر تافتن نگاهی که راه به تمام آفتاب عشق دارد.
مردم تو را به چشم یک قهرمان نگاه نمیکنند وقتی برایشان تعریف کنی به ماتحتات شلیک کردند.
جنگجویان با کمان ِابرویت به جنگ باورها میروند | و در افق نگاهت ترک تازی میکنند
دم از جمهوری نگاهت نزن | این چشمها تقلب میکنند
به قامت آخرین مسیح | مرا میان آویز نگاهت به صلیب مکش | که مریم درونم | سالهاست در چشمانت | رخت عصمت خود را میشوید
(آخرین، آویز، درون، رخت، سال، صلیب، عصمت، قامت، مسیح، میان، نگاه، چشمانت)
جیغهای کشدار، | خطِ قرمزهای بیمار، | نگاههایِ میخدار، | ساختمانهای دیوار... | /تهران، تهرانِ عزیز من!/
- 1
- 2