ناکجا در تلگرام
توییتر ناکجا را دنبال کنید!
فروشگاه کتاب ناکجا در پاریس

زندگی

درست در این لحظه، با دیدن خطوط افقی چروک‌های پیرمرد قرقیز، عمیقاً فهمیدم که شمردن، بی‌اعتبارترین کار ممکن در زندگی است. احساس می‌کنم تنها چیز معتبر راه رفتن است؛ راه رفتن با گام‌هایی که هر کدامش بیش از نیم متر نیست.


وقتی به مادرت خیانت می‌کردم، می‌دونستم که این اشتباه‌ترین کار زندگیمه اما درست در همون لحظه وقتی به لیلا فکر می‌کردم و حرف‌هایی که بین‌مون رد و بدل می‌شد، از ادبیات تا نقاشی، از مصدق تا خمینی، فکر می‌کردم که این درست‌ترین تصمیم زندگی منه.


من شیفته‌ی پدرم هستم. مردی شکست‌خورده، بی‌قرار، آرمانخواه، طردشده و انزواطلب. مردی که تو این جامعه‌ی شلوغ و از هم گسیخته، هیچ وقت نتونست راه درست زندگی‌اش رو پیدا کنه اما به کسالت زندگی شهری هم تن نداد.


آخرین جمله‌ات گرانبهاترین داشته‌ی زندگی‌ام بود. تصورش را بکن در چنین زمانه‌ای که قیمت یک کتاب کمتر از هزینه‌ی تهیه‌ی یک وعده غذاست. تصورش را بکن در این زمانه چند نفر گرانبهاترین داشته‌ی زندگی‌شان یک جمله است؟


همه‌ی بدبختی‌ها را در جعبه‌ای به نام امید پر کرده‌اند. اگر همه چیز سرِ جایش بود، چه نیازی به امید بود. امید اولین داشته‌ی آدم‌ها بود در هجرتشان به زمین. چیزی می‌لنگد وقتی امیدوار زندگی می‌کنیم.


می‌دانستم اگر بعد از تولد او، تو را، همه‌ی زندگی را، از دست می‌دادم، باور کن که هم‌آغوشی را ادامه نمی‌دادم و پَسَت می‌زدم. باشد که از من دلگیر می‌شدی و هیچ‌وقت نمی‌توانستم توضیحی برای رفتارم داشته باشم. پست می‌زدم.


اگر تجربه‌ی دوران کودکی را چند باره در فردا تجربه کنم، به هم خواهم ریخت و باور خواهم کرد که همه‌ی اتفاقات دوران کودکی در بزرگسالی در شکل و فرم دیگر، اما محتوای ثابت، تکرار می‌شوند. سخت است زندگی مشترکمان با دنیا که چنین تنشی را تجربه می‌کند.