بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
هیچ
نه. تنها نیست چون با دختری که دوستش دارد نیست. تنهاست چون هیچ کسی را ندارد تا برایش از آن دختر بگوید.
میدانستم اگر بعد از تولد او، تو را، همهی زندگی را، از دست میدادم، باور کن که همآغوشی را ادامه نمیدادم و پَسَت میزدم. باشد که از من دلگیر میشدی و هیچوقت نمیتوانستم توضیحی برای رفتارم داشته باشم. پست میزدم.
هیچ ندانستن یهتر از خیلی چیزها را نصفه و نیمه دانستن است.
ای کاش میشد با خیال یک نفر زندگی کرد ولی امکان ندارد. لااقل بعد از این ممکن نیست. خلایی که احساس میکنم بعضی وقتها با هیچ چیزی پر نمیشود.
آموختهام که وابسته نباید شد، نه به هیچ کس، نه به هیچ رابطهاى... و این لعنتى، نشدنىترین کارى بود که آموختهام!
هیچ جادهای بیانتهاتر از نرفتن نیست.
پيشتر هيچ بودم؛ اما حضورم را چيزی شبيه به درک میکردم. حواس را میفهميدم؛ حواس پنجگانه، ششگانه، هفتگانه و هشتگانه. از هيچ، چيزی شبيه به رنج میبردم. اگر آدم بودم، به اوج «بودن» میرسیدم.
برای زيست بی کالبدم، حجم يک تن، چيزی شبيه به نياز بود. همزيستی هيچ و تن.
آسمان من با تو تمام خالی ِجهان را پر کرده | و دیگر جایی برای هیچ درخت و دریا و پرندهای نمانده
ما اشياء در شعور شما نقش داريم. ما به هیچ قسم و آیهای فريب نميخوريم. ما خودِ قسم هستيم. شهادت ما در بی زبانی ماست، زبان شما سخنِِ ما، چشم شما زبان ماست.