از پشت شیشهها مردم چه دورند. یه دنیای نقاشی شده. همه چیز روی پنجره حک شده. مصنوعی. بیحرکت. اگه من شیشه رو بشکنم چه اتفاقی میافته؟ آزيا سرنچ تودوروويچ | ازدواجهاى مرده |
همزیستی واژهها، گاه در غایتِ مسالمت و گاه با خشونتی بیامان... جمله خود سخن میگوید، آزاد و رها، ثبت میشود بر جریدهی عالم دوامِ آن...
گاه باید خود را گم کرد | چون نجابت | که در کوچه پس کوچههای این شهر دستبهدست میگردد.
چشم بستم تا نباشم | و چون چشم گشودم | دیگر نبودم.
زنان را دوست میداشت: نیشها و بوسههایشان را | ظرافتِ پنجه و خنجِ برهنهگیِشان را |گمشده در پیدا و نهانِشان را نیز.
(برهنه، بوسه، دوستداشتن، زنان، ظرافت، نهان، نیش، پنجه، پیدا، گمشده)
کاشا که جهان را چنین نومیدیای نبود | و هر سر انجامی | به نافرجامیِ خویش اشک نمیباخت.
و چه عبارتِ تلخی است زیستن | به هنگامی که سرزمینات در میانِ آوازِ دیوارها | پا به بسترِ ماه میکشد.
بیا تا با تو باز گویم | از قدمهای نوآموزِ زنانهگی | در آغوشِ حرام
ما امروزِ خود را به دیروزِ هیچکس نمیسنجیم | که در امروزِ ما | مرگ به بهانه، انگشت در هر زخم فرو میبَرد | و دشمن به سلام | ناگفتههای پاسخ را ریشخند میکند. ما از این راه نمیرویم | راهِ ما آن دور باشد که باد با لباسی آبی میرقصد | و عروسِ شابلوطها به شادیاش بوسهای میدهد.
(امروز، انگشت، باد، بوسه، دشمن، دیروز، راه، رقص، زخم، سلام، شادی، عروس، مرگ، ناگفته)
تو روی نیمکتی نشستهای این سر دنیا که تمام آنچه میخواهی کسیست که آن سر دنیا روی نیمکتی نشسته است که تمام آنچه میخواهد تویی، نیمکتهای دنیا را بد چیدهاند...
اگر خدا وجود دارد امیدوارم انقدر بیکار نباشد که به گوشت خوک خوردن یا مشروب نوشیدن من گیر بدهد.
مردم تو را به چشم یک قهرمان نگاه نمیکنند وقتی برایشان تعریف کنی به ماتحتات شلیک کردند.