ما که مادر نداشتیم | زلزله بود | که گهوارهمان را تکان میداد علی عبدالرضایی | زخم باز |
همزیستی واژهها، گاه در غایتِ مسالمت و گاه با خشونتی بیامان... جمله خود سخن میگوید، آزاد و رها، ثبت میشود بر جریدهی عالم دوامِ آن...
به مردم اشاره کرد: ما مثل اینها هستیم. سیاهیلشکر یه فیلم که نمیدونیم دربارهی چیه. میدونیم؟
کاش میمردم. چرا بترسم. مرگ گذشتن از مرز ناشناخته است. سرزمینی که تا در آن گام نگذاری آن را نمیبینی.
اونا مثل ما نديدهن پيكان مچاله شدهی بابا رو از موج انفجار و آسمونی كه نصف شب، مثل روز روشن میشد از نعرهی ضدهوائيا. اونا كی از ترس مرگ تو خودشون شاشيدهن؟
(آسمون، بابا، ترس، روز، روشن، شاشیدن، شب، مرگ، موج، ندیدن، نصف، نعره، پیکان)
مادر خدا را صدا میزند. پدر خدا را صدا میزند. خدا گيج میشود. صداها با هم قاطی میشوند. من گريه میکنم. خدا گيجتر میشود. پدر و خدا، گريههای من و مادر را تنها میگذارند.
بخوان که خواندن، عادت تو و سکوت، سهم من از سخن است. من از کودکی قهرمان سکوت شدم.
پدر بوی شرجی و هندوانه را توی حمام، به صابون و سطل آب میسپارد. مادر، حولهی رنگ و رو رفته را به پدر میدهد و سفرهی هميشگی را پهن میکند. من گريگور سامسا را محکم توی کتاب فشار میدهم.
(آب، حمام، حوله، رنگ، سطل، سفره، شرجی، صابون، فشار، هندوانه، پدر، پهن، کتاب)
فردا قرار بود که همهی اتفاقها دوباره تکرار شوند؛ با تمام جزئيات. کارگردان بر جزئيات و درد عروسک نقش اول اصرار داشت. تا آخر نمايش، حتی اسمش را هم به تماشاچی نمیگفت. ديگر نمیتوانستم به اين شغل ادامه دهم. عذاب دادن يک مشت عروسک بيچاره که هيچ ارادهای از خودشان نداشتند.
(آخر، اتفاق، اراده، اسم، اصرار، اول، تماشاچی، تمام، تکرار، جزئیات، خود، دوباره، شغل، عذاب، عروسک، فردا، قرار، نتوانستن، نمایش، کارگردان)
ريشهی درختها در قبر تکثير میشد و در خون و گوشت متورم نفوذ میکرد. لابلای ريشهها، با تکهتکههای کرم و جسد، چيزی شبيه به دراز کشيده بودم و از انتشار ريشه در جسدم، چيزی شبيه به وجد میآمدم. من درون درخت منتشر میشدم.
(انتشار، تکه، جسد، خون، دراز، درخت، درون، ریشه، قبر، متورم، منتشر، نفوذ، وجد، کرم، گوشت)
برای زيست بی کالبدم، حجم يک تن، چيزی شبيه به نياز بود. همزيستی هيچ و تن.
پيشتر هيچ بودم؛ اما حضورم را چيزی شبيه به درک میکردم. حواس را میفهميدم؛ حواس پنجگانه، ششگانه، هفتگانه و هشتگانه. از هيچ، چيزی شبيه به رنج میبردم. اگر آدم بودم، به اوج «بودن» میرسیدم.