![]() | بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران | ![]() |

همزیستی واژهها، گاه در غایتِ مسالمت و گاه با خشونتی بیامان... جمله خود سخن میگوید، آزاد و رها، ثبت میشود بر جریدهی عالم دوامِ آن...
آدميزاد فقط يه بار شانس زندگى داره. اگه همان يه بارم ببازه، نمیتونه جبران کنه.
نياز به حرف زدن گاهی بیشتر از نياز به غذا خوردنه.
هرچی مىگفتم، برا خودم مىگفتم. سکوت تهمینه زبون منو به كار انداخته بود. حتى فكراى خودم رو به زبون مىآوردم. حرف که نمىزدم، سكوت تهمینه سنگینتر میشد.
آدميزاد اگه حرف نزنه میترکه. حتى اگه شده بايد حرف دلش رو برا سنگ بيابونم بگه.
موسای ساحر | حسینِ میر | خود ارضاییِ اسلحه | با اکسیر سبز خزر | در جسم یکی شاهزاده
(اسلحه، اکسیر، جسم، خزر، خودارضایی، ساحر، سبز، شاهزاده، موسی)
این چنین است پس | که ارّه در ما تحتالفظی میشود | ارّه ماتحت | لفظی میشود | ارّه در شما!
پوزهیِ خیس سرنوشت | بویِ تاولِ ترس میداد | جنسِ عذابِ این لغات
وگرنه این جهان | ورودی ندارد | که تو از سقف آویزان شدهای | و هی فریاد میزنی خروج!
گم | در اندازه میروم در اندازهات | گم که میروم | دری را که تو در تنم باز کرده باشی
پشتِ پردهی صوتِ تو | من متنِ اندوهام در هفت پرده انگار | که بر منارهی اندامت | شرقِ هندوکُشِ | خالی بودم در موسمِ باران
(اندام، اندوه، باران، خالی، شرق، صوت، متن، مناره، موسم، پرده)