ما که مادر نداشتیم | زلزله بود | که گهوارهمان را تکان میداد علی عبدالرضایی | زخم باز |
همزیستی واژهها، گاه در غایتِ مسالمت و گاه با خشونتی بیامان... جمله خود سخن میگوید، آزاد و رها، ثبت میشود بر جریدهی عالم دوامِ آن...
وقتی كه زنی هوس هیچ یک از مردانی را نمیكند که وجود دارند، تنها هوسی که برایش باقی میماند نسبت به مردی است که وجود ندارد.
تصمیم گرفتم تا ظهر توی رختخواب بمانم. شاید تا آن موقع نصف آدمهای دنیا بمیرند و مجبور باشم فقط نصف دیگرشان را تحمل کنم.
مرا با حقیقت بیازار. اما هرگز با دروغ ، آرامم نکن !
مرزها تنها میتوانند | لبها را از هم دور نگه دارند | نسیمی كه هر شب | موهایت را |بر پیشانیات میریزد |باد پریشانیست | كه از انگشتان من گذشته است
(انگشت، باد، تنها، دور، شب، لب، مرز، مو، نسیم، پریشان، پیشانی، گذشته)
یادم میآید شیرینیهای آلمانی که شبیه قلب بود: وسطش مربا، رویش یک بادام.
یادم میآید اگر ظهر ناهار اشکنه خورده بودم، یا به همکلاسیهایم نمیگفتم، یا الکی میگفتم نهار خورش بادمجان داشتیم.
یادم میآید قنادیها فقط در ماه رمضان زولبیا و بامیه درست میکردند.
یادم میآید پنجشنبهها ظهر، ساعت دوازده: لوسیل بال!
یادم میآید فعل «کمیته ریخت» به وجود آمد.
یادم میآید تاکسیها فقط نارنجی بودند.