![]() | از پشت شیشهها مردم چه دورند. یه دنیای نقاشی شده. همه چیز روی پنجره حک شده. مصنوعی. بیحرکت. اگه من شیشه رو بشکنم چه اتفاقی میافته؟ آزيا سرنچ تودوروويچ | ازدواجهاى مرده | ![]() |

همزیستی واژهها، گاه در غایتِ مسالمت و گاه با خشونتی بیامان... جمله خود سخن میگوید، آزاد و رها، ثبت میشود بر جریدهی عالم دوامِ آن...
باید یکبار به خاطر همه چیز گریه کرد. آن قدر که اشکها خشک شوند، باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد. به چیز دیگری فکر کرد. باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد!
(اشک، اندوه، باید، تن، حرکت، خشک، دفتر، دیگر، زندگی، شروع، فکر، ورق، گریه)
خانه آشفته بود. خانه بیشتر از من میفهمید.
ممکن است که من منکر چیزی باشم ولی لزومی نمیبینم که آن را به لجن بکشم، یا حق اعتقاد به آن را از دیگران سلب کنم!
گاهی زندگی کردن بیشتر از تیر زدن به خود دل و جرات میخواهد!
وقتی آدمهای پولدار چیزی به کسی هدیه میکنند، همیشه یک جایش میلنگد.
وقتی تمام ورقهای دستتان نشان میدهند که بازندهاید، تنها راه پیروزی شکست قوانین است !
طبق آخرین فرمولی که من کشف کردهام بین تعداد دروغهایی که انسان میشنود و تعداد دروغهایی که میگوید یک رابطه مستقیمی وجود دارد...!
این اوج مصیبت انسان عصر ماست : له کردن آنهایی که نمیفهمیمشان: فهم خود را اوج فهم جهان دانستن.
ای دوست، به شرفم سوگند نه شیطانی است و نه دوزخی... روانت از تنات نیز زودتر خواهد مرد، پس دیگر از هیچچیز نترس!
ریشهی نفرت خود نفرت نیست، چیز دیگهای رو بیان میکنه... رنج، ناکامی، حسادت، اضطراب... عشق به نام خودش حرف میزنه اما نفرت از چیز دیگهای صحبت میکنه.
(اضطراب، بیان، حرف، حسادت، رنج، ریشه، صحبت، عشق، نام، نفرت، چیز)