![]() | من هم كه از كونياك متنفرم... بوى گند ادبیات مدرن رو مىده. هارولد پینتر | خیانت | ![]() |

همزیستی واژهها، گاه در غایتِ مسالمت و گاه با خشونتی بیامان... جمله خود سخن میگوید، آزاد و رها، ثبت میشود بر جریدهی عالم دوامِ آن...
کاش میتوانستم به قدری بلند گریه کنم که شادی بیدار شود.
شعر، در یک اثر، آنچیزیست که هرچه نامرئیست را آشکار میکند...
پدرم به ما میگفت: شماها حوصلهتون در زندگی سر میره چون زندگی درونی ندارین!
این شهوتهای ما هستند که کتابهایمان را پی میریزند و تنفس بین دو شهوت است که اجازه میدهد آن را بنویسیم.
شدت سوزش یک چشم برابری میکرد با سوزش هر دو چشم. درد اتفاقی است کیفی که هر قدر کیفیت بالایی داشته باشد کمیت در آن کمرنگتر میشود. تحمل درد یک چشم یا تحمل درد هر دو چشم. درد تابع عدد نمیشود.
دکتر نتوانسته بود تشخیص دهد که در تو آیا شوقی هست برای زندگی؟ زمان باید میگذشت تا تکلیف را معین کنند. چه موقعیت عجیبی است. حتی نمیتوانم آرزو کنم زمان بایستد.
به قدری از عمر زمین میگذشت که اتفاق تمام شدن عمر یک انسان دیگر پیر شده باشد و چیزی بسیار طبیعی به نظر برسد.
همهی بدبختیها را در جعبهای به نام امید پر کردهاند. اگر همه چیز سرِ جایش بود، چه نیازی به امید بود. امید اولین داشتهی آدمها بود در هجرتشان به زمین. چیزی میلنگد وقتی امیدوار زندگی میکنیم.
(آدم، امید، امیدوار، اولین، بدبختی، جا، جعبه، زمین، زندگی، نام، نیاز، هجرت، همه، پر، چیز)
تلویزیون را روشن کردم. سکوت خانه نشکست. سکوت خانه از با هم بودنمان میشکست، نه با تماشای دروغهای قابشده.