![]() | من هم كه از كونياك متنفرم... بوى گند ادبیات مدرن رو مىده. هارولد پینتر | خیانت | ![]() |

همزیستی واژهها، گاه در غایتِ مسالمت و گاه با خشونتی بیامان... جمله خود سخن میگوید، آزاد و رها، ثبت میشود بر جریدهی عالم دوامِ آن...
خوار نیست سر فرو فکندن در بر تافتن نگاهی که راه به تمام آفتاب عشق دارد.
میخواهم خاک رویت بریزم رفیق، از من دلگیر مباش. من... زندهات را عاشق بودم ستار. اما حال... چاره چیست؟ من را ببخش برادرم. خاک بر خاک.
ﺍﯾﻦ ﻃﺒﻊ ﺯﻥ ﺍﺳﺖ .ﻫﺮﮐﺪﺍﻣﺸﺎﻥ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺭﻭ ﺑﺸﻮﻧﺪ. ﺑﻪ ﺁﺏ ﺩﺭﯾﺎ ﻭ ﺑﺎﺩ ﺻﺤﺮﺍ ﻣﯽﻣﺎﻧﻨﺪ. ﺑﯽﻗﺮﺍﺭ. ﺑﯽﻗﺮﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺧﻮﺩ ﻧﻤﯽﺁﻭﺭﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻧﺼﯿﺐ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﯼ ﺫﺍﺗﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﺁﯼ ...ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﺩﺍﻧﺴﺖ ﺩﺭ ﭘﻨﺎﻩ ﺍﯾﻦ ﺷﯿﺸﻪﻫﺎﯼ ﺩﺭﺧﺸﻨﺪﻩ ﭼﻪﻫﺎ ﺧﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ!
(آب، باد، بیقرار، خفته، درخشنده، دریا، ذات، زن، شیشه، صحرا، طبع، نصیب، هوش، پناه)
بیا وداع کنیم. اگر قرار باشد کسی از ما بماند، همان به که تو باشی. کینهی تو بیشتر به کار دنیا میآید تا عشق من.
زندگی همچون بادکنکی است در دبستان کودکان که همیشه ترس از ترکیدن آن لذت داشتن آن را از بین میبرد.
(بادکنک، ترس، ترکیدن، دبستان، زندگی، لذت، همیشه، کودک)
مشکل است، زندگانی کردن مشکل است. سرفراز زندگانی کردن مشکل است! آدم، یا باید مثل موش خاکی زندگانی کند تا در امان باشد، یا غیر از آن اگر خواست باشد... دیگر کارش مشکل میشود... مشکل!
میگویند فراموشی دفاعِ طبیعی بدن است در برابر رنج! میگویند دردی که نوزاد، هنگام عبور از آن دریـچهی تنگ متحمل میشود، چنان شـدید است که کـودک، ترجـیح میدهد رنجِ زاده شـدن را برای همــیشه از یاد ببرد...!
(بدن، تنگ، دفاع، رنج، شدید، طبیعی، عبور، فراموشی، نوزاد، همیشه، کودک، یاد)
اونجا همهی رودخانهها میریزند به دریا. من گفتم ما هم یه رودخانه داریم که میریزه تو باتلاق.
یک وسیلۀ درمان موقتی وجود دارد، آن اَلکُل است، و یک وسیلۀ درمان قطعی و همیشگی میتواند وجود داشته باشد، و آن ماری است. ماری مرا ترک کرده است. دلقکی که به مِیخوارگی بیُفتد زودتر از یک شیروانیساز مست سقوط میکند.
.... آنان که در چیزهای زیبا معانی زشت میابند، فاسدند.