ما که مادر نداشتیم | زلزله بود | که گهوارهمان را تکان میداد علی عبدالرضایی | زخم باز |
همزیستی واژهها، گاه در غایتِ مسالمت و گاه با خشونتی بیامان... جمله خود سخن میگوید، آزاد و رها، ثبت میشود بر جریدهی عالم دوامِ آن...
چشمهایی دارم که همه خوابهای مرا میبینند | دیشب آینهای دیدند | نمیدانم چه کسی آن را به من داد
کنار ناشناختهها راه میروم | تو سایههای سرخ میاندازی | و هر صبح که آمادهترم | پنجههایت در من فروترند.
باد تکان میدهد بالهای سیاه، روی سنجاق سینهام | نفسم میگیرد. «بال زدنت از من نگیر.»
()
باد تکان میدهد بالهای سیاه، روی سنجاق سینهام/ نفسم میگیرد. «بال زدنت از من نگیر.»
دور کمرم پنجاه و هفت، بینیام باریک و سربالا | موهایم طلائی است | میروم شکار مرد | پول و قدرت | میفروشم تن؛ زیر حجابم من
و هنوز زار میزند در گلویم | آن سوال دیروز | او چه کسی بود | که میتوانست تو را بیشتر از من دوست بدارد؟
مظفر تايپ اوسلو: هركه خاطراتم رو خواند، | خواهد گفت: | بيچاره | آدم بدبخت |ايمونش از دست رفته بود از فقر.
ناظم حكمت: ...خاله جون، عمو جون، | امضايی بدين كه بچهها كشته نشن، | تا بتونن شيرينی هم بخورن...
هجت نجاتی گيل: «رفتن» اگر بگذرد از فكرم، | آنی میپرسم از خودم كه هی... |كجا؟ | چگونه؟ | كِی؟ | اگر كه درگذشتم از اين فكر، | میخوابم...
الهامی بكيرتز: «...ای كاش دو جان میداشتم؛ | تا دو بار میمردم.»