بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
درد
باید لبخند بزنی به حادثه | کنار رود دراز بکشی | و طوری که هیچکس نشنود | با گوشماهیها دردِدل کنی
خودشو از یه ساختمون بلند پرت کرد. از یه برج که داشتن میساختنش. هنوز نیمه تموم بود. عین خودش، به قول خودش یه دختری بود که خودشو پرت کرد پائین. من همهشو دیدم. ولی دردشو من کشیدم. انگار خودم بودم.
درد، سواد خواندن قلب را نداشت | و ما میدانستیم | حرفی اگر بزنیم | باران میآید
فکرم درد میکند | دهانم تلخ است | شیرینی سرزمینم را خاک کردهاند | آن سوی آب
مادر به زنهای عمارت میگفت وقتی باد کلاف توی دل و کمرم میپیچد، فکر میکنم حتماً خواهم مرد، همین که دست خاله را میگیرم، درد آرام میگیرد. دست خالهام شفاست. بوی مادرم را میدهد.
چرا نمیشود | دردی را | شست | آویزان کرد | به بند | (مکث کوتاه) | تا که شاید | رام شود
شدت سوزش یک چشم برابری میکرد با سوزش هر دو چشم. درد اتفاقی است کیفی که هر قدر کیفیت بالایی داشته باشد کمیت در آن کمرنگتر میشود. تحمل درد یک چشم یا تحمل درد هر دو چشم. درد تابع عدد نمیشود.
دردی بدتر از نتوانستن گریه کردن از درد وجود ندارد.
نمیدانم خدا وقتی قصد کرد بندههایش را برای حمالی خلق کند، به این فکر کرد که هر کدام به چه دردی میخورند، یا نه او هم مثل من غروب جمعهای دلش گرفت و حوصلهاش از خودش سر رفت و گفت: «حالا خلق میکنم، بعد خودش یه پخی میشه!»
با حرف زدن خیلی از دردا تسکین پیدا میکنه.
با چشمهایت میخندیدی که تا امروز هیچ وقت فرو نریختهاند. هیچ کدام از دردهایت را نگفتی. سفر نرفتی و هیچ وقت پدر برای تو نبود. تو اما همیشه بودی و خانهمان را که داشت فرو میریخت، با وام و قرض ساختی.
جوندردِ آدم مدام و همیشگی میشه وقتی مردی از سر عشق بغلت نكرده باشه، عشقم هیچی، وقتی خواستی و نیاز داشتی بغلت نكرده باشه!
گفت: «چیزی که پاک نمیشه باید مخفی بمونه. سر زخم قدیمی رو که باز کنی، درد داره.»
- 1
- 2