بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
همیشه
من به تازگی دریافتهام - و این را در خواب فهمیدم - که به خاطر یک انسان تازه که جور دیگری مرا صدا کند و هرم سوزان نفسهایش زیر گلویم را بیشرمانه بسوزاند، حاضرم این خانه، این شوهر، این بچه و باغ بزرگ پشت قبالهام را برای همیشه ترک کنم.
(انسان، باغ، بزرگ، بچه، بیشرمانه، تازه، تازگی، ترک، خاطر، خانه، خواب، سوزان، شوهر، صدا، قباله، من، نفس، هرم، همیشه، پشت، گلو)
اتوبوس هنوز نیامده بود و ما در صف صبر بودیم. صفها همیشه بیاهمیت بودن زمان را نجوا میکنند.
وقتی در شهر زندگی میکنیم، نمیتوانیم برای این آدمها چیزی برای خواندنشان ننویسیم یا برایشان طرح یک خانه نکشیم. این را همیشه وقتی از دستش پر خشم میشدم میگفتی تا آرامم کنی.
واقعیت حقیقی همیشه غیر واقعیست.
کبوترها از او نمیترسیدند. پهلو به پهلویش دانه میچیدند و او همیشه فکر میکرد چقدر دوست داشتن پرندهها زیباست. یک روز پسرکی با تیر او را هم کشت.
همیشه در چشمان است که آدمها از همه غمگینترند...
روزگار همیشه بر یک قرار نمیماند. روز و شب دارد. روشنی دارد، تاریکی دارد. کم دارد، بیش دارد. دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده تمام میشود بهار میآید...
(باقی، بهار، تاریک، تمام، روز، روزگار، روشن، زمستان، شب، قرار، همیشه، کم)
میخواهم یک بار برای همیشه از بسیاری چیزها بیخبر باشم. حکمت، شناخت را هم محدود میکند.
وقتی آدمهای پولدار چیزی به کسی هدیه میکنند، همیشه یک جایش میلنگد.
میگویند فراموشی دفاعِ طبیعی بدن است در برابر رنج! میگویند دردی که نوزاد، هنگام عبور از آن دریـچهی تنگ متحمل میشود، چنان شـدید است که کـودک، ترجـیح میدهد رنجِ زاده شـدن را برای همــیشه از یاد ببرد...!
(بدن، تنگ، دفاع، رنج، شدید، طبیعی، عبور، فراموشی، نوزاد، همیشه، کودک، یاد)
زندگی همچون بادکنکی است در دبستان کودکان که همیشه ترس از ترکیدن آن لذت داشتن آن را از بین میبرد.
(بادکنک، ترس، ترکیدن، دبستان، زندگی، لذت، همیشه، کودک)
همیشه بخشی از وجود آدم رشد می کند به قیمت عقب ماندن بخش دیگر آن.
آدم دلش میخواد آماسِ دستهاشو بترکونه تا صدا بده، اما صدا نمیده. دستهاش رو همیشه مخفی میکنه و به هیچکس نشون نمیده، مثل لبخندهاش، دندونهایش، مثل دلش، مثل خیلی جاهای دیگهاش.
(آدم، آماس، ترکیدن، جا، خیلی، دست، دل، دندان، دیگه، صدا، لبخند، مثل، مخفی، همیشه، هیچکس)
آغاز عاشق شدن همیشه به همین صورت است، حتا با همین نشانههاست که میتوان به وجود عشق تازهپاگرفته پی برد: از بیانصافییی که با خود میآورد، یا از یاد بردن ناگهانی همهچیز و همهکس.
همیشه گفتهام دو تا چیز توی زندگی هست که میشود تجربهشان کرد. انگار که داری تلخی زندگی را بازآفرینی میکنی؛ یکی سیگار و آن یکی قهوهی تلخ.تلخ تلخ... آنقدر که به شوری میزند. بازآفرینی زندگی آنطور که هست نه آنطور که وانمودش میکنی یا میخواهیاش.