بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
زن
چند روز ديگه من و زن و بچههام، چمدونها و اسباب و اثاثيهمون رو مىبنديم و توى جادهها آواره و سرگردون مىشيم. خونه به دوش مىشيم. فكر كنم یهودی بودن يعنى همين...
(آواره، اثاثیه، اسباب، بچه، جاده، خانه، خونه، دوش، روز، زن، سرگردان، سرگردون، همين، چمدان، چمدون، یهودی)
اگر نرينگی دختر را نبٌرند که زن نمیشود. همانطور که اگر زنانگی مرد را نبُرند مرد نمیشود.
مردی که نمیتواند زنی را خوشبخت کند خودش را هم نمیتواند خوشبخت کند.
ولی گایتری تو در هنگامهی تسعیر و حتی تا همین حالا هم یک کلمهی مجردی که از ساحل رود راوی لاهور آوردهام. حتی اگر مکتوب هم نبودی که زهدانی مکتوب داشته باشی، زنانگی تو شکل ملفوظ اسم توست که با خود از ساحل رود راوی برداشته و به رونیز دارالمفتاح آوردهام. مگر میشود، کلمهای مثل اسم تو که حتی مکتوب هم نبود، از من بار بگیرد.
مادر در جملات پدر، زنی مینماید که باید با یکی از اشیای کابوسهای پدر درهم آمیزد و پدر، صدای نالهی شهوانیاش را بشنود. برای همین چیزهاست که پدر، مرا حاصل تجاوز آن کلمهی مشئوم به مادر میداند.
به رویا یا کابوسی که زمانی نامعلوم دیدهام فکر میکنم. در آن رویا داشتم عاشق زنی میشدم و در آن کابوس آن زن را کشتم و فکر میکنم منجی او بودم.
شعر من زنی بود | که کنار خیابانی جان داد
مادر به زنهای عمارت میگفت وقتی باد کلاف توی دل و کمرم میپیچد، فکر میکنم حتماً خواهم مرد، همین که دست خاله را میگیرم، درد آرام میگیرد. دست خالهام شفاست. بوی مادرم را میدهد.
تو تیماردار مردی هستی که هرگز نتوانست از خویشتن بیرون بیاید. این برای خوبترین و صبورترین زن جهان نیز آسان نیست... به لیاقت تقسیم نکردند، والا سهم من در این میان، با این قلم، و محو نوشتن بودن، سهم بسیار ناچیزی بود؛شاید بهترین قلم دنیا، اما نه بهترین همسر... (نقل قول از نادر ابراهیمی)
(بهترین، تقسیم، تیماردار، زن، قلم، لیاقت، نادر ابراهیمی، نوشتن، هرگز، همسر)
آن دو زن بوی خون میدهند؛ بوی خون داغ و غلیظ. بوی خون انبوه و سرخ. آنها ایرانیاند.
این همان صدای جادویی است. صدای جادویی زنی که وقتی برای اولین بار با او خوابیدم پشتش را کرد به من و آواز خواند با صدایی هولناکتر از صدای یک ساحره.
چه چیز پاهای معرکهی زن ایرانی را معرکهتر میکند جز دامنی قرمز که با حجم سفید رانها یکی شود هنگام راه رفتن؟
کدام مردیست که برای زنی که قرار نبوده و نیست توسط او کرده شود طلا بخرد؟
هر دو متنفر بودیم از زمان و هر چه داشتنش به یاد زمانمان میانداخت. با این همه، راضی بودی از زن بودنت. که اگر مرد بودی، دیوانهات میکرد فکر چگونگی رفتار من با تو اگر زن بودی.
انگار که همیشه پشت یک درخت ایستادهای تا مرا دوباره و صدباره ببینی. انگار نه انگار که من زن تو هستم و هر روز بوی سبزی سرخکرده میدهم.