ما که مادر نداشتیم | زلزله بود | که گهوارهمان را تکان میداد علی عبدالرضایی | زخم باز |
همزیستی واژهها، گاه در غایتِ مسالمت و گاه با خشونتی بیامان... جمله خود سخن میگوید، آزاد و رها، ثبت میشود بر جریدهی عالم دوامِ آن...
فرودگاه یخ زد | تو رفتی | بخار چای گونههای مرا خیس کرد
وحشی گذشتهام | با موهایی که زخمی کرده چار نعل جاده را | از کنار دختران هراسیده از خودشان | و از رحمی که درونشان را تهی کرده بود | و حسی سنگین در دستان بزرگ مرد
(بزرگ، تهی، جاده، حس، دختران، دست، دستان، رحم، زخم، زخمی، سنگین، مرد، مو، هراس، هراسیده، وحشی)
کلمات از نیامدنت میآیند
اشتباه شد | میخواستم پایم را از توی کفشتان دربیاورم | که رفت روی مین | میان آرزوهای ما و این خاور
کسی دست برده توی شعرهایم | به نفع خودش | توی زندگیاش دست | میبرم به نفع خودم
راه خروج من | فقط تونلی سنگی بود که از بازوی تو میگذشت و تن مرا | با گردنههای یاسوج اشتباه میگرفت
ساز تو را لال کردند و گوش مرا پُر
راز اتاق را دور بدار | از نگاه خریداران
تمام راهها را به رویم بستهاند | از مژههایت بالا آمدهام | چشم هایت را نبند.
دستی که طرد میکند نجاتت میدهد | دستی که نجات میدهد طردت میکند