ناکجا در تلگرام
توییتر ناکجا را دنبال کنید!
فروشگاه کتاب ناکجا در پاریس
جملات منتخب

همزیستی واژه‌ها، گاه در غایتِ مسالمت و گاه با خشونتی بی‌امان... جمله خود سخن می‌گوید، آزاد و رها، ثبت می‌شود بر جریده‌ی عالم دوامِ آن...

در خشن‌ترین لحظات، ناگهانی‌ترین لحظات زندگی، همیشه به نظر متعجب می‌آمد، متعجب، آری، واژه‌ی دیگری پیدا نمی‌کنم، متعجب، در نهایت تعجب، و تعجب برای او همیشه ابراز بی‌انصافی بود، ابراز کشف بی‌انصافی.


با هر مردی، همیشه کم و بیش یک جور پیش می‌رود، همان مسخره‌بازی‌ها، جزئیاتی که بهتر است نگاه نکنیم، جوراب‌های‌شان، آدم ناامید می‌شود، همیشه بی‌اختیار خنده‌ام می‌گیرد.


او نمی‌تواند نداند، و هرگز خبری ندهد، هیچ پیغامی، هرگز، این از سوی او یک جنایت است، من چنین می‌گویم، نوعی جنایت، نادیده گرفتنِ زندگی آنانی که شما را دوست دارند، این یک نوع جنایت است، نمی‌دانم، چنین گمان می‌کنم.


من گمان نمی‌کنم که از نمُردن افسوس بخورم، از این شرم کنم که پس از آنانی که می‌میرند زنده بمانم، گمان نمی‌کنم خود را گناهکار بدانم، یا کمی شرم، و زمان بسیار کوتاهی، شرم بسیار کمی، بیش از این هیچ.


اندوه مرا به تمامی در بر خواهد گرفت، فکرم را خواهد درید، مرا آتش خواهد زد، من این را می‌دانم و می‌ترسم، من این را می‌دانم، می‌بینم که می‌آید، و از آن هراس دارم، می‌ترسم، از درد می‌ترسم، از مدتی که درد خواهم داشت، می‌ترسم.


وقتی کودک بودم، همچنان، وقتی کودک بودم، برای اندوه‌های ناچیزم درد بسیار می‌کشیدم، [...] دلم می‌خواست بمیرم، مرگ را از ته دل آرزو می‌کردم، همین است ؟ و در کمال تعجب، هیچ به دست نمی‌آوردم، هیچ پاسخی، درد می‌کشیدم و دیگر هیچ.


بدنم مرا رها نخواهد کرد، و من از آن شرمسار نمی‌شوم. من به راه رفتن ادامه خواهم داد و می‌خواهم ادامه بدهم، من به غذا خوردن ادامه خواهم داد و می‌خواهم ادامه بدهم و فردا به سوی جاده می‌روم، نگران هوا خواهم بود و بر اساس آن لباس می‌پوشم.


آن‌هایی را که از غصه نمی‌میرند، یا سرشان را هنوز با خاکستر نمی‌پوشانند، یا در کوهستان می‌روند و خود را زیر شاخه‌ها پنهان می‌کنند، آن‌ها را، بی‌درنگ، داوری می‌کنند، و آخر چرا آن‌ها را داوری می‌کنند اگر نمی‌خواهند محکوم‌شان کنند ؟


ما باید قوی‌تر از پدر و مادرهامون باشیم. اونا گذاشتن تا زندگی شکست‌شون بده. سی سال این پله رو بالا و پایین رفتن و هر روز بدبخت‌تر و کوچه بازاری‌تر از روز قبل شده‌ن. اما ما به خودمون اجازه نمی‌دیم که این محیط سوارمون بشه. نه ! برای اینکه از اینجا می‌ریم...


تو مایه‌ی سرشکستگی خونواده شدی، من قربونی خونواده. تو خواستی زندگی خودت رو بکنی اما من زندگیم رو وقف بقیه کردم. تو رفتی و با یه مرد زندگی کردی، من پام رو از این چهاردیواری بیرون نذاشتم... حالا می‌بینی : هرجفت‌مون یه جور شکست خوردیم.