ما که مادر نداشتیم | زلزله بود | که گهوارهمان را تکان میداد علی عبدالرضایی | زخم باز |
همزیستی واژهها، گاه در غایتِ مسالمت و گاه با خشونتی بیامان... جمله خود سخن میگوید، آزاد و رها، ثبت میشود بر جریدهی عالم دوامِ آن...
چه خاطرهای داریم؟ چه خاطرهای؟ هیچ! خاطره وجود نداره. اون هم یه دروغه. دروغی که هدفش طولانیتر کردن زندگییه.
دستی تکاندهندهتر از دستان سرزمینت نیست | وقتی از دسترفتنت را | بدرقه میکند.
درد را هر کجای من که بگذاری از چشمم بیرون میزند
هر شش ثانیه | یکبار به قلاب تو گیر میکنم | هر شش ثانیه یکبار | مرا از آبی گلآلود میگیری
تو مثل خواب بعد از شکنجه میچسبی به تن
به مسیرهای دور | عادت میکنم
بغلم کن و از آتش دهانت عبورم بده
من از سرزمینهای بکر | خستهترم
جهان سرمازده به شعر برگردد
من اگر ميلم را، اگر ميلى در کار باشد، برايتان بيان كنم، آن میل چهرهتان را مىسوزاند، دستانتان را با فريادى پس خواهيد كشيد، و در تاريكى، همچون سگى كه چنان با شتاب مىگريزد كه دُمش حتى پيدا نيست، فرار خواهيد كرد
(بیان، تاريكى، حتی، دستان، دم، سوزاندن، سگ، شتاب، فرار، فریاد، میل، چهره، کار)