ما که مادر نداشتیم | زلزله بود | که گهوارهمان را تکان میداد علی عبدالرضایی | زخم باز |
همزیستی واژهها، گاه در غایتِ مسالمت و گاه با خشونتی بیامان... جمله خود سخن میگوید، آزاد و رها، ثبت میشود بر جریدهی عالم دوامِ آن...
نازىها به طرف آنا دويدن. اين آدمها حاضرن هزاران انسان رو بكشن ولى وقتى از زخم بىخطر يه زن خون بياد، فورى مىدون به دادش برسن.
چون پدر زمينيت مرده بود، تو پدرت رو توى آسمون فرافكنى كردى. اين براى تو ریشه نظريهی وجود خداست...
بعضى آدمها قدرت تعریف كردن داستانهايى رو دارن كه هر كسى مىتونه فکر كنه داستان خودشه: به اين آدمها مىگن نويسنده.
انسانى كه فرضيههاى زيادى رو بر زده، هم حقایق زيادى کشف كرده و هم زیاد اشتباه كرده. يعنى مىشه گفت يك نابغه.
و هنگامی كه من فریاد مىزنم و گریه مىكنم، خانه خالىست. هیچکس صداى مرا نمىشنود. و دنیا همين خانهی خالىست كه در آن وقتى صدا مىزنيم هیچکس پاسخ نمىدهد.
(خالی، خانه، دنیا، شنیدن، صدا، فریاد، همین، هنگامی، هیچکس، پاسخ، گریه)
اين عدم تعادل و ضعفه كه نيروى دوست داشتن رو به آدمها مىده...
بچهها خود به خود فيلسوفن: همهش مىپرسن. بزرگها خود به خود احمقن: جواب میدن...
و شما دارين من رو به يه جهنم كاتاتونيايى تبعید مىكنين، شما مىدونين حالت كاتاتونى چه حالتيه، مىدونين؟ مىدونين؟ حالتيه كه توش آدم... پادشاه خلائه، پادشاه نیستی، پادشاه حرمان.
ببينين چهجورى دارين به من نگاه مىكنين. من ديگه نمىتونم صبر كنم، من ويرانم، من لت و پارم، شما من رو کور مىكنين، شما يه الماسين، الماس منين...
من بايد مىاومدم توى شما، شما و لباس سفيدتون، قبل از مراسم. بايد شما رو آلوده مىكردم، قبل از مراسم. بايد شما رو آلوده مىكردم، توى همون لباس سفيدتون، شما رو توى لباس عروسىتون آلوده مىكردم...