بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
همزیستی واژهها، گاه در غایتِ مسالمت و گاه با خشونتی بیامان... جمله خود سخن میگوید، آزاد و رها، ثبت میشود بر جریدهی عالم دوامِ آن...
يه بارمن هیچوقت هیچ ماجراى عاشقانهاى با مشترىهاش نداره. براى همین پشت بار هستند، براى اينكه بتونيم باهاشون ساعتها حرف بزنيم بدون اينكه اتفاقى بيفته.
(اتفاق، توانستن، حرف، ساعت، عاشقانه، عشق، ماجرا، مشتری، همین، هیچ، هیچوقت، پشت)
اولین روزى كه بدون تو بودم، داشتم از خوشحالی مىمردم... بالاخره از دستت خلاص شده بودم...
بعضىها چون عشقشون مىلنگه بعدازظهرها گریه مىكنن... من مىرم دیدن مسابقه اسبدوانى.
مىدونين، اولين بارى كه آدم خیانت میکنه خیلی سخته... خیلی... هولناكه. واقعاً... اولين بار حتى اگه... گذرا باشه... وحشتناكه. اصلاً درست نيست كه بگيم اهمیتی نداره.
مىخوام ديگه... آسوده زندگى كنم... يه كم ديره، مىدونم، حتى براى آسوده زندگى كردن... ولى اگه مىخوام زمان از دست رفته رو جبران كنم بايد عجله كنم...
هیچ چيز به اين اندازه تمومشده نيست... از تموم چيزهاى تمومشده.
ما همهمون داريم جنون رو وانمود مىكنيم، براى اينكه بتونيم زندگىمون رو تحمل كنيم.
آقا، واسه يهبار هم كه شده توى زندگىتون نشون بدين كه يه مردين... اين تفنگ رو بردارين، برين پشت صحنه و يه گلوله توى مختون خالى كنين. فقط يه گلوله، درد نمىگيره، هیچی حس نمىكنين... همه هم براتون كف مىزنن.
(آقا، برداشتن، تفنگ، حس، خالی، درد، رفتن، زندگی، صحنه، مخ، مرد، نشان، نشون، همه، هیچ، هیچی، پشت، گلوله)
خوب نگاه كردم چهجورى قهوهش رو مىخوره. جرعههاش رو آروم بالا مىكشيد، با سماجت، مثل يه حيوونى كه طعمهش رو با ولع مىخوره و بعدش خونش رو با وجد مىنوشه.
(آرام، آروم، بالا، جرعه، حیوان، حیوون، خوب، خوردن، خون، سماجت، طعمه، قهوه، نوشیدن، نگاه، وجد، ولع)
من سوگند مىخورم! سوگند مىخورم كه لحظهيى آرامش نخواهم داشت تا سلول به سلول مغز اين مرد را نابود نكنم... مغز اين مردى كه ساکت مىماند...