بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
آسمان
اینجا حرفها همه روی زمین میمونن. توی ظرفهای دربستهای که هیچکس رغبت بازکردنشون رو نداره. برای همین نمیشه به آسمون نگاه کرد و گفت: چه آسمون قشنگی. چون وقتی که این رو بگی، دیگه هیچکس به آسمون نگاه نمیکنه...
من | باران را توی آسمان بغلی | جا گذاشتهام
چون پدر زمينيت مرده بود، تو پدرت رو توى آسمون فرافكنى كردى. اين براى تو ریشه نظريهی وجود خداست...
آسمون فقط يك سقف خالی روى دردهاى انسانهاست...
نگاه كردن آسمان مرا حسرتزده مىكند و خيرهشدن به زمین غمگين، افسوس چيزى را خوردن و به يادآوردن كه اين چيز از آن ما نيست هر دو به يك نسبت توانفرسا هستند.
(آسمان، آسمون، افسوس، حسرت، خیره، زمین، غمگین، نسبت، نگاه، یاد)
گفتند حالا میروی به بهشت، و من هنوز که هنوز است نفهميدهام بهشت کجاست؛ در آسمان، زير پای مادران، يا لا...
گاهی اصلاً معین نیست که این امراض میباشند که در قالب مرضا ساکن شدهاند یا که این مرضا هستند که در جسم امراض حضور دارند.
برای تماشایت | ماه را به آسمان میسپارم | شب را به زمین
بالاتر | سبک | در آسمان خیالم | در بالونی که | ساختهام | با پردهی گوشم | در آن | از آهم | میدمم | و دیگر | هیچ نمیشنوم