زندگی قحطی کوتاهی است | که با هیچ بارانی سیراب نمیشود آزاده دواچی | روایت چند تصویر |
همزیستی واژهها، گاه در غایتِ مسالمت و گاه با خشونتی بیامان... جمله خود سخن میگوید، آزاد و رها، ثبت میشود بر جریدهی عالم دوامِ آن...
در تهران در بدترین شرایط هم مورد توجه بودی. کافی بود دختری باشی با کمی، تنها کمی، تفاوت. آن هم در ظاهر. به همین سادگی.
آیا پول نگرفتن (به هر نوعی، اعم از تیغ زدن و غیره) از کسی که تو را میگاید، شرط لازمیست که فاحشه لقب نگیری؟
مشق اول: خوندن در هر زمان و مکانی، مشق دوم: نوشتن از هر چیز و ناچیزی.
این همان صدای جادویی است. صدای جادویی زنی که وقتی برای اولین بار با او خوابیدم پشتش را کرد به من و آواز خواند با صدایی هولناکتر از صدای یک ساحره.
آن دو زن بوی خون میدهند؛ بوی خون داغ و غلیظ. بوی خون انبوه و سرخ. آنها ایرانیاند.
یوسف تو زیادی روشنفکری برای من، من یه شوهر میخوام که از ترسش نتونم با کس دیگهای بخوابم.
دلم میخواهد از خواب که بیدار میشوم هیچ بویی نیاید و هیچ دستی نباشد که لمسم کند و هیچ لبی نخواهد که دهانم را ببوسد.
چلهی تابستون، الحق به دنیا اومدن داره اما نمیدونستم تو چلهی تابستون اعدام هم میکنن.
من عاشق نوشتن بودم و داستان هم معشوقم. ولم نمیکرد و دائم به طرفم میآمد. به نظرم این یک رابطهی دوطرفه است. اگر بیتوجهی کنی، داستان هم قهر میکند. (نقل قول از جمال میرصادقی)
همیشه مسائلی هست که آدم را میخکوب کند. کسانی که میگویند نمیتوانم بنویسم باید زندگیام تأمین باشد هیچوقت نویسنده نمیشوند. من در بدترین شرایط همیشه نوشتهام (نقل قول از جمال میرصادقی)