بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
زندگی
آقا، واسه يهبار هم كه شده توى زندگىتون نشون بدين كه يه مردين... اين تفنگ رو بردارين، برين پشت صحنه و يه گلوله توى مختون خالى كنين. فقط يه گلوله، درد نمىگيره، هیچی حس نمىكنين... همه هم براتون كف مىزنن.
(آقا، برداشتن، تفنگ، حس، خالی، درد، رفتن، زندگی، صحنه، مخ، مرد، نشان، نشون، همه، هیچ، هیچی، پشت، گلوله)
ما همهمون داريم جنون رو وانمود مىكنيم، براى اينكه بتونيم زندگىمون رو تحمل كنيم.
من يه داستان عاشقانه با تو مىخوام. اينو مىخوام. با تو زندگی كنم. يه داستان عاشقانه با تو. با تو برم. با تو توى يه خونه حبس بشم. اينو مىخوام. اينه. اينو میخوام.
برای همین چیزها بود که میباید رد درد را در جایی دیگر میزدم. تا در مکانی دیگر به غیر از تن آدمی به ملاقاتش میرفتم. مثلاً در مکانی به عین کلام. درد که تنها در نسوج تن آدمی پرسه نمیزند. گاهی هم ساکن اشیاء میگردد. حتی ممکن است در قاب عکسی منزل کند یا حتی در الفاظ یک صدا. باید کلمه بهترین مکان برای سکونت درد باشد که آدمی رنجش را در کلمه مستحیل میکند و بر صفحات کاغذ مینویسد تا درد را دور از خود محبوس کلمات کند. هر کلمه حامل چیزی از او بود، شاید در صحفهی کاغذ زندگی میکرد و من با کلمات، حضورش را کشف میکردم.
زندگی | دلخوشیِ سادهلوحانهایست | لبخندیست | از سرِ رضایت و تسلیم | که بر چهرهام نمینشیند
همهی چیزایی که فکر میکنی یه غم بزرگ تا آخر زندگی توی دلت میذارن، یه روزی روزمره میشن، اون غم بزرگ، تو زندگیت حل میشه، اونقدر حل میشه که اسمش دیگه غم نیست یه چیز دیگه است!
زندگی قحطی کوتاهی است | که با هیچ بارانی سیراب نمیشود
آن هستی ناب، که از دستهای تن به نور ریخت، دلبستهی دستهای توست، که عشق را نه پایان، نه انجام، که تقدیر و تسلای زندگانیست
هیچ کودکی مالِ هیچکس نیست | بچه ها آمدهاند که زندگی گم نشود
مگر نه اینکه نویسنده از همان چیزی مینویسد که قبلا آن را زندگی کرده باشد؟
من کشور خودم را دوست دارم. هیچوقت دلم نمیخواست جای دیگری بروم. اگر میرفتم خوشیهای ظاهری زندگیام بیشتر میشد اما دلم میخواست همین زندگی تنگ و تاریک و کوچک را داشته باشم و بتوانم کار خودم را بکنم. چون فکر میکنم همه کسانی که رفتند غیرمستقیم عقیم شدند. (نقل قول از جمال میرصادقی)
(تاریک، تنگ، جمال میرصادقی، خوشی، دلم، دوستداشتن، دیگری، زندگی، ظاهر، عقیم، غیرمستقیم، فکر، کار، کشور، کوچک)
همیشه مسائلی هست که آدم را میخکوب کند. کسانی که میگویند نمیتوانم بنویسم باید زندگیام تأمین باشد هیچوقت نویسنده نمیشوند. من در بدترین شرایط همیشه نوشتهام (نقل قول از جمال میرصادقی)
فعلاً از آنهاییست که ازدواج با مردی مهم و قابل اعتماد تقریباً تمام فکرش را مشغول کرده. زندگی بین آشپزخانه و تختخواب. آن طور که در تختخواب جندگی کند و در آشپزخانه آشپزی.
زندگی، انتظار مردن بود! بچّگیِ نکردهی من بود