ناکجا در تلگرام
توییتر ناکجا را دنبال کنید!
فروشگاه کتاب ناکجا در پاریس

زندگی

از آسمان که فرو افتاد، لای شاخ و برگ درخت‌ها گیر کرد. با باد تکان می‌خورد و با هر باران تکه‌ای از بدنش را از دست می‌داد. تا بهار و هرس درخت‌ها مدتی وقت داشت که زندگی کند.


در زندگی هر کس يک نقطه‌ی بدون بازگشت وجود دارد و در موارد خيلی کمی نقطه‌ای است که ديگر نمی‌توانی جلوتر بروی، وقتی به آن نقطه رسيديم تنها کاری که می‌توانيم بکنيم در آرامش پذيرفتن واقعيت است.


باید یکبار به خاطر همه چیز گریه کرد. آن قدر که اشک‌ها خشک شوند، باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد. به چیز دیگری فکر کرد. باید پا‌ها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد!