بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
چشم
چشمها صاحب هر چیزی میشوند که میبینند. مالکیت ابدی از آن رنجهاست. رنجهاست که تا به گور و داخل آن تعلقشان را حفظ میکنند.
شدت سوزش یک چشم برابری میکرد با سوزش هر دو چشم. درد اتفاقی است کیفی که هر قدر کیفیت بالایی داشته باشد کمیت در آن کمرنگتر میشود. تحمل درد یک چشم یا تحمل درد هر دو چشم. درد تابع عدد نمیشود.
مرد شدن یعنی همین ! یعنی یه روز روبروی پدرت وایسی و تو چشمهاش نگاه کنی.
همیشه در چشمان است که آدمها از همه غمگینترند...
خوشبختی یعنی اینکه گذشته را مدام پیش چشم نداشته باشی.
راستی که زن هم جانور عجیبی است! همان دم که چشم به تو دارد، میتواند دل به دیگری داشته باشد. همان دم که دل پیش تو دارد، میتواند چشمش جای دیگری چارچار بزند. دست در دست تو دارد اما میتواند زبانش را به دلخوشی دیگری بجنباند. زبانش روح تو را قلقلک میدهد اما میتواند با نوک انگشتش کف پای دیگری را قلقلک بدهد.
(انگشت، جانور، دست، دل، دیگری، روح، زبان، زن، عجیب، قلقلک، نوک، پا، چشم)
چشمهایم را میبندم و سعی میکنم به پاییز فکر کنم. سخت است توی یک کشور استوایی به پاییز فکر کنی. به زمستان میشود فکر کرد. فکر میکنی همه جا سرد باشد. اما پاییز پیچیدهتر است.
میخواستم حرفی بزنم اما نمیتوانستم. افسانه اما پر از شور و هیجان بود. روسریش از سرش افتاده بود و او بیقرار در خیابان قدم میزد. بیقراری در چشمهایش بود. بعدها فهمیدم اوج بروز بیقراری در چشمهاست.
مردم تو را به چشم یک قهرمان نگاه نمیکنند وقتی برایشان تعریف کنی به ماتحتات شلیک کردند.
چشم بستم تا نباشم | و چون چشم گشودم | دیگر نبودم.
چشمهای سعیده را بوسیدم و از بالا انداختمش پایین. سعیده از وسط آتش و دود به سرعت پایین میآمد. من پایین برج ایستاده بودم, کنار یک حوض بزرگ پر از آب.
دیگران شاید چشم و موی قهوهای و رنگ گندمی را نشانهی غریبهگیاش بدانند. خودش هم گاهی همین فکر را میکند. با این همه اگر دیگران ندانند، خودش خوب میداند که جای دیگر و وقت دیگر هم خودی نبوده. شاید هیچوقت، نه که فقط با دیگران، که با خودِ خودش هم خودی نبوده.
پروانه میشم، چنگ میشم، طبال میشم، ویولنسل میشم، رقاص خیابونی میشم، تو نوازنده میشی و من چشمهامو میبندم و خودمو به حالتِ قشنگی از ته دلم تکون میدم، تو ریتم رو تندتر میکنی، من هم تندتر خودمو تکون میدم، خیس عرق میشم و خوشم اومده.
با دستهای تو چشمهای ِ حالا را میبینم | با نفسهای تو صدای کوچههای دماوند | برف چه شاد در خونم میبارد
دم از جمهوری نگاهت نزن | این چشمها تقلب میکنند