بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
زن
زن فقط میتواند در صورتی دوست یک مرد شود که پیش از آن رفیقش و سپس معشوقش شده باشد.
سر سوداییام بین دو زن سرگردان بود. لمس هر یک همراه بود با دلتنگی برای دیگری. حالا آقای قاضی من در آرامشی هستم که حکم اعدام شما چیزی از آن کم نخواهد کرد.
(آرامش، اعدام، حکم، دلتنگی، دیگران، زن، سر، سرگردان، سودا، قاضی، لمس، همراه)
دوست داشت زن را در آغوش بگیرد و نگه دارد. گیسوان او دیدش را میبست. آنها را دور گردن زن پیچید و گره زد.
وقتی كه زنی هوس هیچ یک از مردانی را نمیكند که وجود دارند، تنها هوسی که برایش باقی میماند نسبت به مردی است که وجود ندارد.
ﺍﯾﻦ ﻃﺒﻊ ﺯﻥ ﺍﺳﺖ .ﻫﺮﮐﺪﺍﻣﺸﺎﻥ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺭﻭ ﺑﺸﻮﻧﺪ. ﺑﻪ ﺁﺏ ﺩﺭﯾﺎ ﻭ ﺑﺎﺩ ﺻﺤﺮﺍ ﻣﯽﻣﺎﻧﻨﺪ. ﺑﯽﻗﺮﺍﺭ. ﺑﯽﻗﺮﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺧﻮﺩ ﻧﻤﯽﺁﻭﺭﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻧﺼﯿﺐ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﯼ ﺫﺍﺗﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﺁﯼ ...ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﺩﺍﻧﺴﺖ ﺩﺭ ﭘﻨﺎﻩ ﺍﯾﻦ ﺷﯿﺸﻪﻫﺎﯼ ﺩﺭﺧﺸﻨﺪﻩ ﭼﻪﻫﺎ ﺧﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ!
(آب، باد، بیقرار، خفته، درخشنده، دریا، ذات، زن، شیشه، صحرا، طبع، نصیب، هوش، پناه)
راستی که زن هم جانور عجیبی است! همان دم که چشم به تو دارد، میتواند دل به دیگری داشته باشد. همان دم که دل پیش تو دارد، میتواند چشمش جای دیگری چارچار بزند. دست در دست تو دارد اما میتواند زبانش را به دلخوشی دیگری بجنباند. زبانش روح تو را قلقلک میدهد اما میتواند با نوک انگشتش کف پای دیگری را قلقلک بدهد.
(انگشت، جانور، دست، دل، دیگری، روح، زبان، زن، عجیب، قلقلک، نوک، پا، چشم)
قرنها است که زنان به مثابه آینه درشتنمای، این امکان را برای مردان فراهم آوردهاند تا خود را دو برابر بزرگتر از آنچه هستند، ببینند!
زن بودی. زندگی بودی یا همان تلفظ درستش زَندگی! آن چه که زن میبخشد تو به ما و به خانهی رنجور و غمگین ما بخشیدی.
میدانم در چه سرزمینی و در چه شهری زن شدی. میدانم هر بار دلم خواسته موهای بلند و زیبایت را بر زمینهی خاکستری شهر داراب ببینم تا تو رنگ بپاشی بر این شهر، نشده است، ندیدهام.
تن زنها حتا در تابستان سرد است و تن مردها حتا در زمستان گرم. مرا گرم نگهدار افشین عزیزم!
مادرم گفت: «بعداً دوستش خواهی داشت. دوستی قبل از ازدواج سم است و عشق و عاشقی همهاش حرف.» پدرم گفت: «مرد زندگی است. قدر زن و بچه را میداند.»
چیزی کم بود | مثل شعری که به تو نمیرسید | در گلوی زنی که با من مرده بود
سر میخورم به سطح آب | زن خدا لای سربهای سیال | ذخیره میکنم نور و هوا، فرو میروم نیزههای شفاف | میشویدام نور و آب، تیرگی و زن خدا
وقتی زن گرفتم میتواند از پنجرهی دود گرفتهی خانه به سوت ممتد و بلند کشتیها گوش کند و بخار شیری رنگشان را ببیند که به طرف ابرهای بزرگ میروند. به زنم یاد خواهم داد که شهر بزرگ ابر بزرگ میخواهد.
(ابر، بخار، بزرگ، بلند، خانه، دود، رنگ، زن، سوت، شهر، ممتد، پنجره، کشتی، گوش)
زنها دوست دارند آينه باشند يا در آينه زندگی كنند. آينه جای رازهای نگفته است.