بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
حرف
بچه که بودم، فقط یک داستان بود که هر شب برایم تعریف میکرد؛ داستان بچهای که حرف مادرش را گوش نمیکرد و خدا مادرش را با خودش میبرد.
گیریم تا آخر عمر تنها بمانی و شریکی برای زندگیت پیدا نکنی! تحمل این موضوع، بسیار آسانتر از آنست که شب و روز با کسی سر و کار داشته باشی، که حتی یکی از هزاران حرف تو را نمیفهمد!
ریشهی نفرت خود نفرت نیست، چیز دیگهای رو بیان میکنه... رنج، ناکامی، حسادت، اضطراب... عشق به نام خودش حرف میزنه اما نفرت از چیز دیگهای صحبت میکنه.
(اضطراب، بیان، حرف، حسادت، رنج، ریشه، صحبت، عشق، نام، نفرت، چیز)
آدميزاد اگه حرف نزنه میترکه. حتى اگه شده بايد حرف دلش رو برا سنگ بيابونم بگه.
هرچی مىگفتم، برا خودم مىگفتم. سکوت تهمینه زبون منو به كار انداخته بود. حتى فكراى خودم رو به زبون مىآوردم. حرف که نمىزدم، سكوت تهمینه سنگینتر میشد.
نياز به حرف زدن گاهی بیشتر از نياز به غذا خوردنه.
با حرف زدن خیلی از دردا تسکین پیدا میکنه.
میخواستم حرفی بزنم اما نمیتوانستم. افسانه اما پر از شور و هیجان بود. روسریش از سرش افتاده بود و او بیقرار در خیابان قدم میزد. بیقراری در چشمهایش بود. بعدها فهمیدم اوج بروز بیقراری در چشمهاست.
مادرم گفت: «بعداً دوستش خواهی داشت. دوستی قبل از ازدواج سم است و عشق و عاشقی همهاش حرف.» پدرم گفت: «مرد زندگی است. قدر زن و بچه را میداند.»
برای زنده ماندن در این جامعه باید واقعبین بود. همه چیز را همانطور که مردم میبینند باید دید. برای اینکه بشود با آنها حرف زد باید با ادبیات خودشان با آنها حرف زد.
از اين حرفها گذشته بود | قايق خالی برگشته بود | دلم را به دريا زده بودم
یک شب حوالی ساعت دو صدایی را که میخواستم پیدا کردم. فحش نداد. چند شب حرف زدیم بعد خواست همدیگر را ببینیم قرار گذاشتیم. نرفتم، ترسیدم ماریا بشود.
وقتی میدانی، کم حرف میشوی. شايد شهامت گفتن را به خاطر از دست دادن عقل از دست میدهی.
چه اصراری داريد از تاريخِ گذشتهی من از خاطرات قر وُِ غربيلهی من حرف بکشید؟ زن کجاست؟ تمدن ديگه چيه؟ اگر تمدن بود، دایناسور هم بود.
میگوید تو توی صورتت یک روراستی داری که به شیرینی میزند، و این خودش خیلی خوب است، مگر نه!؟ فقط دلم به حال حرفی که زده میسوزد و جوابی ندارم. به نظرم زیادی بیعرضهام و اسمش شیرینی نیست.
- 1
- 2